English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
Other Matches
measure 1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
holding گرفتن بازیگر ماندن غیرمجاز توپ والیبال در دست صیقلی بودن مسیرگوی بولینگ
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
fit اندازه بودن
fittest اندازه بودن
fits اندازه بودن
to fit like a glove درست اندازه بودن
overabound بیش از اندازه فراوان بودن
to be [as] poor as a church mouse <idiom> بیش از اندازه تنگدست بودن
incommensurateness بی اندازه بودن عدم مقیاس مشترک
send in وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
bathyconductograph وسیله اندازه گیری میزان هادی بودن اب
to be at full stretch تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
worthiness جلال
honest جلال
honor جلال
gloriousness جلال
glories جلال
glory جلال
kudos جلال
double footed بازیگر چپ پا- راست پا بازیگر با هردو پا
refulgence جلال تشعشع
glorifies جلال دادن
glorify جلال دادن
glorifying جلال دادن
the meridian of glory اوج بزرگی یا جلال
unpretentious محقر خالی از جلال و ابهت
He acquired kudos by appearing on television. او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
buckets جاگذاشتن میلههای 2 و 4 و5 و 8 بولینگ از بازیگر راست دست و میلههای 3 و 5 و 6و 9 از بازیگر چپ دست
bucket جاگذاشتن میلههای 2 و 4 و5 و 8 بولینگ از بازیگر راست دست و میلههای 3 و 5 و 6و 9 از بازیگر چپ دست
angle اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angles اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
If the cap fit,wear it. <proverb> اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
zahn cup محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
typefaces اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typeface اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
balance earth works یک اندازه بودن حجم خاک برداری با حجم خاک ریزی در یک کارگاه
analogue نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
itself خودش
herself خودش
himself خودش
in his own name بخاطر خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
on/upon one's head <idiom> برای خودش
herself خود ان زن خودش را
to his own profit بفایده خودش
number one <idiom> برای دل خودش
in his own similitude مانند خودش
in his own name به اسم خودش
in his own hand writing بخط خودش
in his own similitude بصورت خودش
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage اندازه گیر اندازه گرفتن
gage اندازه وسیله اندازه گیری
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
It is her all right. خود خودش است
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
he pays his own money پولش را خودش میدهد
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
sizes 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
braking length طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
gauge اندازه اندازه گیر
gauges اندازه اندازه گیر
gauged اندازه اندازه گیر
answers سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
answering سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answer سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
fractal <adv.> <noun> شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
power اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
powering اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
stream gaging اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
measuring converter مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
moment of momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
angular momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
actor بازیگر
actors بازیگر
puppeteers بازیگر
player بازیگر
fielder بازیگر
puppeteer بازیگر
mummer بازیگر
booter بازیگر
performing بازیگر
stager بازیگر
ball player بازیگر با توپ
substituted تعویض بازیگر
substituted بازیگر ذخیره
duffers بازیگر متوسط
substituting بازیگر ذخیره
uncovered بازیگر مهانشده
duffer بازیگر متوسط
come back بازگشت بازیگر
backup جانشین بازیگر
dub بازیگر ضعیف
substitute بازیگر ذخیره
laxman بازیگر لاکراس
substitute تعویض بازیگر
headhunter بازیگر خشن
halfback بازیگر میانی
player's number شماره بازیگر
substituting تعویض بازیگر
mans بازیگر تیم
third home بازیگر مهاجم
sand bagger بازیگر گول زن
hattrick بازیگر سه گله
send off اخراج بازیگر
poloist بازیگر واترپولو
second string بازیگر ذخیره
walk-on بازیگر فرعی
hatchetman بازیگر خشن
send-off اخراج بازیگر
cricketer بازیگر کریکت
veterans بازیگر با تجربه
veteran بازیگر با تجربه
homeling بازیگر خودی
cricketers بازیگر کریکت
send-offs اخراج بازیگر
man بازیگر تیم
tragedienne بازیگر تراژدی
dubs بازیگر ضعیف
dubbed بازیگر ضعیف
freeing بازیگر ازاد
subs بازیگر ذخیره
sub تعویض بازیگر
out اخراج بازیگر
homebred بازیگر محلی
out- اخراج بازیگر
body checker بازیگر تنه زن
subs تعویض بازیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com