English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
English Persian
start up <idiom> بازی را شروع کردن
Search result with all words
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
Other Matches
gambits شروع بازی شطرنج
gambit شروع بازی شطرنج
penalty bully شروع بازی پس ازخطای پنالتی
follow-on شروع دور دوم بازی کریکت
tee shot ضربه از نقطه شروع بازی گلف
follow on شروع دور دوم بازی کریکت
follow-ons شروع دور دوم بازی کریکت
technical foul خطای شروع بازی واترپولو پیش ازاعلام داور
tee منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
teed منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
tees منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
teeing منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
start off شروع کردن شروع شدن
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
put in hand شروع کردن
embark شروع کردن
embarks شروع کردن
embark upon شروع کردن
set in شروع کردن
tee off شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
embarked شروع کردن
commencing شروع کردن
commences شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
to strike into شروع کردن
embarking شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
commence شروع کردن
commenced شروع کردن
streek شروع کردن
attempting to steal شروع کردن به سرقت
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
blast off شروع بپرواز کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
launched شروع کردن حمله
set-tos با اشتیاق شروع کردن
do up شروع بکار کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
launches شروع کردن حمله
launching شروع کردن حمله
tune up شروع باواز کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
to open fire شروع به اتش کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
launch شروع کردن حمله
warm up شروع کردن به کار
open fire شروع به تیراندازی کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
to start شروع کردن به دویدن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
attempted قصد کردن شروع به جرم
attempting قصد کردن شروع به جرم
attempts قصد کردن شروع به جرم
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
begin اغاز نهادن شروع کردن
trigger شروع کردن حمله یاکار
attempt قصد کردن شروع به جرم
to get to شروع کردن دست گرفتن
triggered شروع کردن حمله یاکار
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
launches شروع کردن اقدام کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation شروع کار شروع
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
twiddled بازی کردن
move بازی کردن
playact رل بازی کردن
play رل بازی کردن
toy بازی کردن
playing رل بازی کردن
play بازی کردن
plays رل بازی کردن
gallant زن بازی کردن
twiddles بازی کردن
plays بازی کردن
play-acts بازی کردن
bump بازی کردن
play-act بازی کردن
rink یخ بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
moved بازی کردن
play-acting بازی کردن
moves بازی کردن
played بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
twiddle بازی کردن
played رل بازی کردن
miscast بد بازی کردن
toys بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
playing بازی کردن
actuble بازی کردن
play-acted بازی کردن
twiddling بازی کردن
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
to make love عشق بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
kite سفته بازی کردن
play تفریح بازی کردن
cards ورق بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
played تفریح بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
piddled باخوراک بازی کردن
spoofs حقه بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
palter زبان بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com