English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
played بازی کردن حرکت ازاد داشتن
playing بازی کردن حرکت ازاد داشتن
plays بازی کردن حرکت ازاد داشتن
Other Matches
glide path مسیر حرکت ازاد یا پرواز ازاد هواپیما یاموشک
warm up قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
immobilizes ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilising ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilize ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
moving havens مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی
free play بازی ازاد
play حرکت ازاد
played حرکت ازاد
plays حرکت ازاد
free maneuver حرکت ازاد
playing حرکت ازاد
mulligan ضربه ازاد در بازی غیررسمی گلف
free maneuver امکان حرکت ازاد
largo حرکت ازاد واهسته
sealed move حرکت ثبتی در بازی شطرنج ناتمام
to pull the wires سیمهای عروسک خیمه شب بازی رادردست داشتن
immobilising از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilize از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilises از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilizes از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilised از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilizing از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilized از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
paddled وسیله دستی که نشانه گر یا گرافیک را در بازی کامپیوتر حرکت میدهد
paddles وسیله دستی که نشانه گر یا گرافیک را در بازی کامپیوتر حرکت میدهد
paddling وسیله دستی که نشانه گر یا گرافیک را در بازی کامپیوتر حرکت میدهد
paddle وسیله دستی که نشانه گر یا گرافیک را در بازی کامپیوتر حرکت میدهد
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
game وسیلهای که در دست قرار می گیرد تا نشانگر یا تصویر گرافیکی را در بازی کامپیوتری حرکت دهد
rebounded دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebound دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounds دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounding دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
cruises سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruise سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruised سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruising سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
enfranchize ازاد کردن
set at large ازاد کردن
set free ازاد کردن
liberate ازاد کردن
emancipating ازاد کردن
emancipates ازاد کردن
emancipated ازاد کردن
to set at large ازاد کردن
to set at liberty ازاد کردن
emancipate ازاد کردن
liberalization ازاد کردن
released ازاد کردن
discharge ازاد کردن
to let loose ازاد کردن
let loose ازاد کردن
let go ازاد کردن
release ازاد کردن
to let ship ازاد کردن
let slip ازاد کردن
discharges ازاد کردن
affranchize ازاد کردن
extrication ازاد کردن
deallocate ازاد کردن
enfranchising ازاد کردن
enfranchises ازاد کردن
enfranchised ازاد کردن
enfranchise ازاد کردن
releases ازاد کردن
unwrap ازاد کردن
liberation ازاد کردن
unwrapping ازاد کردن
unwraps ازاد کردن
cast loose ازاد کردن
unwrapped ازاد کردن
liberating ازاد کردن
unfix ازاد کردن
unloose ازاد کردن
liberates ازاد کردن
unstring ازاد کردن
uncage ازاد کردن
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
untuck از بند ازاد کردن
freewheel ازاد زندگی کردن
to discharge a guarantee ضمانتی را ازاد کردن
emancipation ازاد کردن برده
setting free ازاد کردن برده
manumission ازاد کردن برده
freewheeled ازاد زندگی کردن
freewheels ازاد زندگی کردن
unshackle از زنجیر ازاد کردن
manumit بنده را ازاد کردن
disencumber ازقید ازاد کردن
disentanglement از بند ازاد کردن
tripped ازاد کردن یاشکل کردن طناب
trips ازاد کردن یاشکل کردن طناب
trip ازاد کردن یاشکل کردن طناب
bail out به قید کفیل ازاد کردن
to release for a ransom با گرفتن فدیه ازاد کردن
unyoke از زیر یوغ ازاد کردن
bail بقید کفیل ازاد کردن
back off ازاد بریدن قطع کردن
to purify from sin از قید گناه ازاد کردن
extricate خلاصی بخشیدن ازاد کردن
release on bail به قید کفیل ازاد کردن
releases برگ مرخصی ازاد کردن
released برگ مرخصی ازاد کردن
extricating خلاصی بخشیدن ازاد کردن
release برگ مرخصی ازاد کردن
extricated خلاصی بخشیدن ازاد کردن
extricates خلاصی بخشیدن ازاد کردن
space heater بخاری مخصوص گرم کردن فضای ازاد
hang out the laundry ازاد کردن چتر عقب پس ازعبور از خط پایان
free gyroscope نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
totake شخص بست نشسته یاپناهنده را دستگیر یا ازاد کردن
pick up واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
assert حمایت کردن ازاد کردن
unbrace رها یا ازاد کردن شل کردن
asserted حمایت کردن ازاد کردن
asserting حمایت کردن ازاد کردن
asserts حمایت کردن ازاد کردن
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
bail out به قید کفیل ازاد کردن و شدن با پاراشوت از هواپیما پریدن
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
high sea دریای ازاد دریای ازاد خارج از مرزکشور
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
raster سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
plays رل بازی کردن
twiddled بازی کردن
bump بازی کردن
moves بازی کردن
move بازی کردن
gallant زن بازی کردن
twiddle بازی کردن
play رل بازی کردن
moved بازی کردن
plays بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
play-act بازی کردن
miscast بد بازی کردن
play-acts بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
play-acting بازی کردن
toy بازی کردن
toys بازی کردن
playact رل بازی کردن
twiddling بازی کردن
played رل بازی کردن
rink یخ بازی کردن
actuble بازی کردن
play بازی کردن
played بازی کردن
play-acted بازی کردن
playing رل بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
twiddles بازی کردن
playing بازی کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
sail باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sailings باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sailed باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
personified رل دیگری بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
bowls باتوپ بازی کردن
shinney شینی بازی کردن
skate اسکیت بازی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com