Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English
Persian
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
Other Matches
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
to total something up
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
to sum something up
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
to add something
[up or together]
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
to cut something
چیزی را کم کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
deducted
کم کردن چیزی از کل
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
make something do
با چیزی تا کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
make do with something
با چیزی تا کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
fills
پر کردن چیزی
to smell at something
چیزی را بو کردن
fill
پر کردن چیزی
to reason out something
چیزی را حل کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
to chop something off
قطع کردن چیزی
to atone for something
جبران کردن چیزی
to lop something off
قطع کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
unmask
چیزی رااشکار کردن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
unmasks
چیزی رااشکار کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
simplifying
ساده تر کردن چیزی
simplify
ساده تر کردن چیزی
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
simplifies
ساده تر کردن چیزی
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
steal
بلند کردن چیزی
replace
چیزی را تعویض کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
preparations
آماده کردن چیزی
hurtles
با چیزی تصادف کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
evaluating
چیزی رامعین کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
steals
بلند کردن چیزی
to obtain something
فراهم کردن چیزی
to point to something
به چیزی اشاره کردن
to obtain something
کسب کردن چیزی
evaluates
چیزی رامعین کردن
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to reason out something
چیزی رامعین کردن
to touch something
لمس کردن چیزی
evaluate
چیزی رامعین کردن
to make something
چیزی را درست کردن
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
endow
چیزی راوقف کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
endows
چیزی راوقف کردن
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
evaluated
چیزی رامعین کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to r. at something
از چیزی ناله کردن
preparation
آماده کردن چیزی
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
to make amends for something
جبران کردن چیزی
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
to give credence to something
به چیزی باور کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
to restrict something
چیزی را محصور کردن
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
presume
چیزی را فرض کردن
premise
چیزی را فرض کردن
assume
چیزی را فرض کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
meaner
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
to book something
چیزی را رزرو کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
clean
تمیز کردن چیزی
cleaned
تمیز کردن چیزی
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to limit something
چیزی را محصور کردن
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com