English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
to have a shy at باسنگ نشان کردن
Other Matches
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
masons باسنگ ساختن بناکردن
mason باسنگ ساختن بناکردن
marble facing روکارمرمر پوشش سطح دیوار باسنگ مرمر
mark نشان کردن نشان
marks نشان کردن نشان
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to draw a beads on نشان کردن
sights نشان کردن
sight نشان کردن
ear mark نشان کردن
to take a نشان کردن
symbolized نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
inlaying گوهر نشان کردن
inlays گوهر نشان کردن
daggers خنجر نشان کردن
inlay گوهر نشان کردن
dagger خنجر نشان کردن
trace رد یابی کردن نشان
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
asterisks با ستاره نشان کردن
to sight gun نشان کردن اسلحه
stamp on the mind خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
point خاطر نشان کردن
to aim ones gun at باتفنگ نشان کردن
traced رد یابی کردن نشان
asterisk با ستاره نشان کردن
traces رد یابی کردن نشان
sights دید زدن نشان کردن
to set out نشان دادن تعیین کردن
sight دید زدن نشان کردن
display نشان دادن ابراز کردن
suspension ribbon لنت اویزان کردن نشان
projects فاهر کردن نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
represents بیان کردن نشان دادن
project فاهر کردن نشان دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
represent بیان کردن نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
poniter نشان دهنده نشان گیرنده
marking نشان دار سازی نشان
markings نشان دار سازی نشان
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
stamps نشان دار کردن کلیشه زدن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
stamp نشان دار کردن کلیشه زدن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
punctuates نشان گذاری کردن نقطه دار
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
punctuating نشان گذاری کردن نقطه دار
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
damaskeen ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
punctuated نشان گذاری کردن نقطه دار
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
punctuate نشان گذاری کردن نقطه دار
refers اشاره کردن نشان کردن
highlighting نشان کردن پررنگ کردن
refer اشاره کردن نشان کردن
referred اشاره کردن نشان کردن
milestone بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestones بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
gems سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gem سنگ گران بها جواهر نشان کردن
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to inlay gems in anything چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
scores نشان
medals نشان
tracts نشان
scored نشان
impressing نشان
traced نشان
hallmarks نشان
tract نشان
ear mark نشان
symbol نشان
hallmark نشان
ensigns نشان
ensign نشان
medal نشان
shows نشان
showed نشان
show نشان
score نشان
traces نشان
grammalogue نشان
impresses نشان
targeted نشان
tallies نشان
target نشان
badge نشان
tallies خط نشان
tally نشان
targeting نشان
indication نشان
targets نشان
targetting نشان
tallied نشان
tallied خط نشان
tally خط نشان
tallying نشان
bench mark نشان
impress نشان
benchmarks نشان
benchmark نشان
impressed نشان
trace نشان
tallying خط نشان
hash mark خط نشان
badges نشان
chalk نشان
chalked نشان
chalking نشان
chalks نشان
branding نشان
stamps نشان
symptoms نشان
trackless بی نشان
symptom نشان
plaque نشان
printless بی نشان
gong [British E] نشان
presaged نشان
tracks نشان
presage نشان
unmarked بی نشان
targetted نشان
vestiges نشان
vestige نشان
track نشان
emblem نشان
brand نشان
savorŠetc نشان
vexillum نشان
presaging نشان
emblems نشان
stamp نشان
presages نشان
brands نشان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com