English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
English Persian
clock باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clocks باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
Other Matches
clock مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clocks مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
asynchronous ارسال داده با استفاده از سیگنال hadshaking به جای سیگنال ساعت برای یکنواخت کردن باسهای داده
merge sorting algorithm الگوریتمی که در ان محتویات دو ارایه مرتب برای ایجادارایه مرتب سوم ترکیب می شوند
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
make room for someone or something <idiom> برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
filing system روش مرتب کردن متن ها برای مراجعه
permutations تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutation تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
service برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
serviced برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و..
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
post- که در زمان چاپ و نه روی صفحه نمایش مرتب شود
post که در زمان چاپ و نه روی صفحه نمایش مرتب شود
posted که در زمان چاپ و نه روی صفحه نمایش مرتب شود
posts که در زمان چاپ و نه روی صفحه نمایش مرتب شود
preventive بررسیهای مرتب قطعه برای تصحیح و تعمیر کردن هر خطای کوچک پیش از رویدادن خطاهای بزرگتر
preventative بررسیهای مرتب قطعه برای تصحیح و تعمیر کردن هر خطای کوچک پیش از رویدادن خطاهای بزرگتر
relative پاسهای مرتب که به نرم افزارکامپیوترامکان محاسبه زمان حقیقی میدهد
sorted روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sorts روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند تا مرتب شوند
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
dp پردازش روی داده برای تولید اطلاعات مفید یا مرتب کردن و سازماندهی فایلهای داده
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
uberstreichen لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
doubled استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
compiler اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
refresh بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
refreshes بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
refreshed بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
station time زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
filing 1-مرتب کردن متن ها. 2-متن هایی که باید مرتب شوند
formats روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
format روش خاص مرتب کردن متن یا داده . روش مرتب کردن داده روی دیسک
backplane باسهای و اتصالهاست
independent in come درامد مرتب که شخص را ازکارکردن برای زندگانی بی نیازمیسازد
maintenance مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
future promissory زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
list 1-محاسبه مجموعهای از موضوعات داده مثل جمع و حذف و مرتب کردن و بهنگام سازی ورودی ها. 2LISP- یا زبان سطح بالا برای پردازش لیست دستورات یا داده و در یک محیط هوش مصنوعی
binary look up روش جستجوی سریع برای استفاده از لیست مرتب داده
job تعداد کارهای مرتب شده برای پردازش در سیستم چندکاره یا دستهای
jobs تعداد کارهای مرتب شده برای پردازش در سیستم چندکاره یا دستهای
stream تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
streamed تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
streams تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
bubble sort روش مرتب کردن که در آن مرتب جفت جفت داده ها عوض می شوند تامرتب شوند
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
compiles برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compile برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiling برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiled برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
micro آدرس و باسهای کنترل درریز کامپیوتر
micros آدرس و باسهای کنترل درریز کامپیوتر
international standards organization سازمانی که استانداردها را برای کامپیوترهای مختلف و محصولات شبکه تولید و مرتب میکند
electronic داده ارسال شده به صورت باسهای الکترونیکی
interword spacing فضای متغیر بین کلمات متن برای اینکه خط وط وسط و مرتب قرار گیرند
pert تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
sort روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorted روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
sorts روش مرتب سازی که مرتب جفت داده ها را عوض میکند
exchanges روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanged روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchange روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
exchanging روش مرتب سازی که داده ها مختلف را تغییر میدهد تا همه مرتب شوند
temporarily برای زمان مشخص یا نه همیشه
refire time زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
metronomes اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
metronome اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
microcycle برای دادن زمان اجرای دستورات
impulsive آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
DC روش ارتباط با استفاده از باسهای روی یک مدار سیمی مثل سیستم تلگراف
arrays ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
array ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
service time window [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
maintenance window [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
development زمان لازم برای توسعه محصول جدید
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
storage ذخیره داده برای مدت زمان طولانی
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
data movement time زمان صرف شده برای انتقال داده به دیسک
Manchester coding و نیمه دوم برای سیگنال زمان بندی است
mean متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
cure time زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
meaner متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
time fire مسابقه تیراندازی با محدودبودن زمان 02 ثانیه برای 5تیر
meanest متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
part قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
information داده پردازش شده و مرتب شده برای تامین قواعد با معنی
sort field فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
sortkey فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
clock ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
reaction time زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
clocks ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
transient وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود
transients وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود
holds پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
overhead مدت زمان کامپیوتر برای فراخوانی و بررسی هر ترمینال شبکه
outliner برای اینکه به کاربر کمک کند تا بخش ها و زیربخشهای لیست ای از اشیا را مرتب کند یا بخشهایی از پروژه را
tree مشاهده پروندههای ذخیره شده روی دیسک ه برای نشان دادن پرونده ها و زیرپرونده ها مرتب شده اند
worded زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
decompression table جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
carries زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
carrying زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carried زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
immediate پردازش داده پس از ایجاد آن و نه انتظار برای پاس ساعت یا زمان سنگرون
brake specific fuel consumption مقدار سوخت مصرف شده درواحد زمان برای تولید واحدقدرت
sort برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorted برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorts برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
bomb تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombed out تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombs تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombed تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
regenerator وسیلهای که در ارتباطات استفاده میشود و سیگنال دریافتی را مرتب میکند و ارسال میکند. و برای گشترش محدوده شبکه به کار می روند
refreshes بهنگام سازی مرتب محتوای RAM پویا با خواندن و نوشتن مجدد داده ذخیره شده برای اطمینان از بازیابی داده
refresh بهنگام سازی مرتب محتوای RAM پویا با خواندن و نوشتن مجدد داده ذخیره شده برای اطمینان از بازیابی داده
refreshed بهنگام سازی مرتب محتوای RAM پویا با خواندن و نوشتن مجدد داده ذخیره شده برای اطمینان از بازیابی داده
concordant همگام
synchronous همگام
justification مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justifications مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
gather و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gathered و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
resolution توانایی سیستم نمایش برای کنترل تعداد پیکسل ها در واحد زمان و نه پیکسلهای جداگانه
pipeline زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
powers قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powering قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
pipelines زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
powered قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
resolutions توانایی سیستم نمایش برای کنترل تعداد پیکسل ها در واحد زمان و نه پیکسلهای جداگانه
power قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
apple desktop bus باسهای سریال در کامپیوترهای Macintosh Apple که به وسایل با سرعت پایین مثل صفحه کلید و mouse اجازه ارتباط با پردازنده را می دهند
semi processed data داده خام که پردازش شده است مثل مرتب کردن , ضبط کردن , تشخیص خطا..
synchronized همگام شده
covariation تغییر همگام
sync کاراکتر همگام
resonances حالت همگام
synchronous transmission مخابره همگام
synchronous system سیستم همگام
synchronous operation عمل همگام
synchronous machine ماشین همگام
synchronous device دستگاه همگام
synchronous computer کامپیوتر همگام
synchronous circuit مدار همگام
synchronizer همگام کننده
synchro همگام ساز
mainlining همگام بااکثریت
mainlined همگام بااکثریت
running mates اسب همگام
mainlines همگام بااکثریت
parallels همگام قرینه
async غیر همگام
parallel همگام قرینه
paralleled همگام قرینه
paralleling همگام قرینه
running mate اسب همگام
parallelled همگام قرینه
parallelling همگام قرینه
sync character کاراکتر همگام
mainline همگام بااکثریت
resonance حالت همگام
graduates مرتب کردن
collate مرتب کردن
arranging مرتب کردن
graduating مرتب کردن
collated مرتب کردن
arranged مرتب کردن
arrange مرتب کردن
straighten up <idiom> مرتب کردن
tidied مرتب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com