Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English
Persian
hurry scurry
باشتاب انجام شده
hurry skurry
باشتاب انجام شده
Search result with all words
hurries
بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
hurry
بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
hurrying
بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
Other Matches
hastily
باشتاب
summary
باشتاب
summaries
باشتاب
to do a thing in haste
باشتاب
in a hasty manner
باشتاب
hotfoot
باشتاب
to run away with
باشتاب پذیرفتن
scribble
باشتاب نوشتن
scribbled
باشتاب نوشتن
apace
باشتاب بی درنگ
scribbles
باشتاب نوشتن
scribbling
باشتاب نوشتن
to run rup
باشتاب ساختن
full drive
باشتاب هرچه بیشتر
crams
باشتاب یاد گرفتن
cram
باشتاب یاد گرفتن
crammed
باشتاب یاد گرفتن
cramming
باشتاب یاد گرفتن
ventre a terre
سراسیمه باشتاب هرچه بیشتر شکم بزمین
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
fulfillment
انجام
performance
انجام
performances
انجام
enforcement
انجام
transaction
انجام
implementation
انجام
achievements
انجام
achievement
انجام
implementation
انجام
accomplishment
انجام
sequels
انجام
consummation
انجام
sequel
انجام
completion
انجام
implement
انجام
implemented
انجام
implements
انجام
at last
سر انجام
commissions
انجام
commissioning
انجام
implementing
انجام
end all
انجام
effectuation
انجام
terminuse ad quem
انجام
fulfilment
انجام
compietion
انجام
execution
انجام
commission
انجام
successful
نیک انجام
to carry into execution
انجام دادن
to go through
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
to make good
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
to put through
انجام دادن
out-and-out
انجام شده
manipulation
انجام با مهارت
effect
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
out and out
انجام شده
effecting
انجام دادن
unaided
انجام چیزیبدونکمکدیگران
unsporting
انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
pays
انجام دادن
paying
انجام دادن
pay
انجام دادن
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
char
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
conclusions
انجام نتیجه
time-honoured
انجام کاریدردرازمدت
shock tactics
انجام کاریباسرعتوباخشونت
secondary action
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
effected
انجام دادن
effectual
انجام شدنی
repetitions
باز انجام
repetition
باز انجام
unaccomplished
انجام نشده
do-it-yourself
خود انجام
non-starter
کار نا انجام
non-starters
کار نا انجام
confrontational
انجام اعتصاب
furnishing
انجام دادن
implementing
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
do up
انجام دادن
executable
انجام پذیر
feasance
انجام کار
finalization
انجام رسانی
performs
انجام دادن
performed
انجام دادن
perform
انجام دادن
for doing it
برای انجام ان
from a to izzard
از اغاز تا انجام
fulfills
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
implemented
انجام دادن
implement
انجام دادن
done
انجام شده
performing
انجام دهنده
implements
انجام دادن
administer
انجام دادن
unfulfilled
انجام نشده
accomplishable
انجام دادنی
accomplisher
انجام دهنده
achiever
انجام دهنده
carry out
انجام دادن
chare
انجام دادن
completion of a contract
انجام یک قرارداد
complier
انجام دهنده
from beginning to end
ازابتداتا انجام
from first to last
ازاغازتا انجام
non performance
عدم انجام
feasibility
توانایی انجام
accomplished
انجام شده
parform
انجام دادن
stand to
انجام دادن
performable
انجام دادنی
processing of the order
انجام سفارش
put on
انجام دادن
repeats
باز انجام
repeat
باز انجام
sonsy
نیک انجام
the d. of duty
انجام وفیفه
thrust line
خط حمله خط انجام تک
to be fulfilled
انجام گرفتن
to bring to an issve
انجام دادن
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
fulfill
انجام دادن
functor
انجام دهنده
go through
انجام دادن
godspeed
پایان انجام
honours
انجام تعهد
honouring
انجام تعهد
honoured
انجام تعهد
honour
انجام تعهد
honors
انجام تعهد
honoring
انجام تعهد
honored
انجام تعهد
accomplishing
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
despatching
انجام سریع
despatches
انجام سریع
despatched
انجام سریع
implement
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
workable
<adj.>
انجام پذیر
executable
<adj.>
انجام پذیر
workable
<adj.>
انجام شدنی
executable
<adj.>
انجام شدنی
practicable
<adj.>
انجام پذیر
implement
به انجام رساندن
dispatch
انجام سریع
makable
<adj.>
انجام پذیر
makable
<adj.>
انجام شدنی
actualise
[British]
انجام دادن
pending
در دست انجام
actualize
انجام دادن
dispatches
انجام سریع
make a reality
به انجام رساندن
carry ineffect
انجام دادن
dispatched
انجام سریع
possible
[doable, feasible]
<adj.>
انجام پذیر
manageable
<adj.>
انجام پذیر
doable
<adj.>
انجام شدنی
contrivable
<adj.>
انجام شدنی
achievable
<adj.>
انجام شدنی
carry into effect
به انجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com