Dictiornary-Farsi | باشتاب بی درنگ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 115 (7 milliseconds)

English	Persian
apace	باشتاب بی درنگ


Other Matches

clangorous	درنگ درنگ کننده
to do a thing in haste	باشتاب
in a hasty manner	باشتاب
hotfoot	باشتاب
summaries	باشتاب
summary	باشتاب
hastily	باشتاب
scribble	باشتاب نوشتن
scribbled	باشتاب نوشتن
scribbling	باشتاب نوشتن
scribbles	باشتاب نوشتن
to run away with	باشتاب پذیرفتن
to run rup	باشتاب ساختن
crammed	باشتاب یاد گرفتن
cram	باشتاب یاد گرفتن
full drive	باشتاب هرچه بیشتر
hurry skurry	باشتاب انجام شده
hurry scurry	باشتاب انجام شده
crams	باشتاب یاد گرفتن
cramming	باشتاب یاد گرفتن
hurry	بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
hurries	بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
hurrying	بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
ventre a terre	سراسیمه باشتاب هرچه بیشتر شکم بزمین
pauses	درنگ
cut-offs	درنگ
pausing	درنگ
pause	درنگ
instantaneous <adj.>	بی درنگ
paused	درنگ
eftsoons	بی درنگ
right off the bat <idiom>	بی درنگ
without demur	بی درنگ
unintermediate <adj.>	بی درنگ
right off	بی درنگ
right away	بی درنگ
loiteringly	با درنگ
tarriance	درنگ
hesitance	درنگ
hertzprung russel diagram	درنگ
intuitive <adj.>	بی درنگ
halt	درنگ
hesitancy	درنگ
juncture	درنگ
delays	درنگ
delaying	درنگ
delay	درنگ
tarried	درنگ
cut-off	درنگ
immediate <adj.>	بی درنگ
tarrying	درنگ
hesitation	درنگ
tarries	درنگ
tarry	درنگ
straight away	بی درنگ
halted	درنگ
halts	درنگ
demurs	درنگ کردن
demur	درنگ کردن
retardative	درنگ کننده
tarry	درنگ کردن
loiteringly	درنگ کنان
stick around	درنگ کردن
retardatory	درنگ کننده
retardment	درنگ تاخیر
two days d	دو روز درنگ
demurring	درنگ کردن
right away <idiom>	فورا ،بی درنگ
demurred	درنگ کردن
swither	درنگ کردن
tarried	درنگ کردن
lingeringly	درنگ کنان
lingerer	درنگ کننده
tarries	درنگ کردن
lingered	درنگ کردن
lingering	درنگ کردن
hesitant	درنگ کننده
lingers	درنگ کردن
unhesitatingly	بی درنگ بی تامل
linger	درنگ کردن
tarrying	درنگ کردن
real time	بلا درنگ
loiter	: درنگ کردن
loitering	: درنگ کردن
loitered	: درنگ کردن
hey presto	برگرد درنگ
loiters	: درنگ کردن
directly	یکراست بی درنگ
up on the spot	فی المجلس مقدا بی درنگ
haws	درنگ فرمان حرکت
hawing	درنگ فرمان حرکت
haw	درنگ فرمان حرکت
hawed	درنگ فرمان حرکت
lets	درنگ کردن مانع
let	درنگ کردن مانع
snap shoting	بی درنگ شلیک کردن
letting	درنگ کردن مانع
real time	بازده بلادرنگ بی درنگ
real time system	سیستم بلا درنگ
to give a ready consent	بی درنگ رضایت دادن
real time output	خروجی بلا درنگ
real time input	ورودی بلا درنگ
proceed at once to tehran	بی درنگ به تهران رهسپارشوید
demur	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurred	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurring	تقاضای درنگ یا مکث کردن
haltingly	درنگ کنان ازروی دودلی
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
real time	اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
to make a pause	درنگ کردن تامل کردن
real time	با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
provided he goes at once	بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود

apace

باشتاب بی درنگ