Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (7 milliseconds)
English
Persian
to snatch at
باشتیاق پذیرفتن
Other Matches
longingly
باشتیاق
impatiently
ازروی بیطاقتی باشتیاق
hears
پذیرفتن
take in
پذیرفتن
vouchsafes
پذیرفتن
admit
پذیرفتن
take by storm
<idiom>
پذیرفتن
hear
پذیرفتن
allows
پذیرفتن
vouchsafing
پذیرفتن
vouchsafed
پذیرفتن
vouchsafe
پذیرفتن
embracing
پذیرفتن
embraces
پذیرفتن
embraced
پذیرفتن
embrace
پذیرفتن
allow
پذیرفتن
allowing
پذیرفتن
accepting
پذیرفتن
accept
پذیرفتن
admits
پذیرفتن
accepts
پذیرفتن
to take in
پذیرفتن
admitting
پذیرفتن
adopting
به فرزندی پذیرفتن
risks
پذیرفتن خطر
deigns
لطفا پذیرفتن
risk
پذیرفتن خطر
risked
پذیرفتن خطر
risking
پذیرفتن خطر
deigning
لطفا پذیرفتن
deigned
لطفا پذیرفتن
deign
لطفا پذیرفتن
acculturate
فرهنگ پذیرفتن
receive
رسیدن پذیرفتن
adopts
به فرزندی پذیرفتن
acceptance of goods
پذیرفتن کالا
adopt
به فرزندی پذیرفتن
co-opted
بهمکاری پذیرفتن
stretch a point
<idiom>
اتفاقی پذیرفتن
co opt
بهمکاری پذیرفتن
co-opt
بهمکاری پذیرفتن
receives
رسیدن پذیرفتن
co-opting
بهمکاری پذیرفتن
co-opts
بهمکاری پذیرفتن
to run away with
باشتاب پذیرفتن
snap up
بیدرنگ پذیرفتن
honor
پذیرفتن برات
adoption
به فرزندی پذیرفتن
hearken
بگوش دل پذیرفتن
filiate
بفرزندی پذیرفتن
affiliated
به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliate
به فرزندی پذیرفتن مربوط
to accept a job
کاری
[شغلی]
را پذیرفتن
to grant an application
درخواست نامه ای را پذیرفتن
co option
پذیرفتن بعنوان همکار
affiliates
به فرزندی پذیرفتن مربوط
co optation
پذیرفتن بعنوان همکار
pig in a poke
<idiom>
چشم بسته پذیرفتن
adhibit
ترتیب دادن پذیرفتن
affiliating
به فرزندی پذیرفتن مربوط
to take a bet
پذیرفتن گرویا شرط
to snap at an invitation
دعوتی را فورا پذیرفتن
to toe the line
برنامه حزبی را پذیرفتن
matriculating
قبول کردن پذیرفتن
allowing
پذیرفتن اعطاء کردن
allow
پذیرفتن اعطاء کردن
co opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
westernizes
تمدن غربی را پذیرفتن
westernized
تمدن غربی را پذیرفتن
listened
پذیرفتن استماع کردن
westernising
تمدن غربی را پذیرفتن
westernises
تمدن غربی را پذیرفتن
westernised
تمدن غربی را پذیرفتن
co-opts
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opting
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted
بعنوان همقطار پذیرفتن
allows
پذیرفتن اعطاء کردن
adopt
درمیان خود پذیرفتن
adopting
درمیان خود پذیرفتن
matriculates
قبول کردن پذیرفتن
matriculated
قبول کردن پذیرفتن
matriculate
قبول کردن پذیرفتن
westernize
تمدن غربی را پذیرفتن
listening
پذیرفتن استماع کردن
listens
پذیرفتن استماع کردن
adopts
درمیان خود پذیرفتن
westernizing
تمدن غربی را پذیرفتن
listen
پذیرفتن استماع کردن
co-opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
eat humble pie
<idiom>
پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
to accept this token of my esteem
پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
takes
پذیرفتن موثر واقع شدن
judaize
اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
take
پذیرفتن موثر واقع شدن
acquisition
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall for somebody
مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
acquisitions
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to take the fall
[American English]
مسئولیت چیزی
[کاری یا خطایی]
را پذیرفتن
face up to
<idiom>
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
to snap up
بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
To accpt the consequences . to face the music .
پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
bosom
بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
to overtax oneself
بیش از ظرفیت خود مسئولیتی
[کاری]
پذیرفتن
bosoms
بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
accept as true
گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
to carry a motion by acclamation
درخواستی
[رأیی]
را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billet
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeted
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declare
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
prompt
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
admitting
بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admits
بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com