English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
English Persian
vibrative باعث ارتعاش
vibratory باعث ارتعاش
Other Matches
tirl ارتعاش صدای ارتعاش نخ یاکش
shivered ارتعاش
shiver ارتعاش
trembles ارتعاش
trembled ارتعاش
reverberation ارتعاش
planegency ارتعاش
tremble ارتعاش
pallesthesia حس ارتعاش
vibration sense حس ارتعاش
shivering ارتعاش
vibrancy ارتعاش
vibration ارتعاش
plangency ارتعاش
shaking ارتعاش
shakes ارتعاش
vibratility ارتعاش
quivering ارتعاش
quivered ارتعاش
reverberations ارتعاش
quiver ارتعاش
tremolo ارتعاش
libration ارتعاش
vibrational ارتعاش
quivers ارتعاش
shake ارتعاش
damped vibration ارتعاش میرا
vibrators دستگاه ارتعاش
quaver ارتعاش داشتن
vibrator ارتعاش کننده
vibrators وسیله ارتعاش
vibrators ارتعاش کننده
vibrated ارتعاش داشتن
vibrating ارتعاش داشتن
harmonic vibration ارتعاش هماهنگ
quavers ارتعاش داشتن
quavering ارتعاش داشتن
quavered ارتعاش داشتن
vibrate ارتعاش داشتن
amplitude of vibration دامنه ارتعاش
bending vibration ارتعاش خمشی
vibrates ارتعاش داشتن
breathing vibration ارتعاش تنفسی
vibrator دستگاه ارتعاش
damping استهلاک ارتعاش
vibrator وسیله ارتعاش
molecular vibration ارتعاش مولکولی
neural reverbration ارتعاش عصبی
oscillator ارتعاش سنج
sound vibration ارتعاش صوتی
vibratility : قابلیت ارتعاش
twisting vibration ارتعاش رقاصکی
torsional vibration ارتعاش پیچشی
period of vibratio دوره ارتعاش
symmetry vibration ارتعاش متقارن
stretching vibration ارتعاش کششی
phonoscope ارتعاش نما
resonantly با پیچش و ارتعاش
resonator اسباب ارتعاش
vibrational mode شیوه ارتعاش
mode of vibration شیوه ارتعاش
wagging vibration ارتعاش جنبانهای
dingle لرزیدن ارتعاش
electron vibrations ارتعاش الکترونها
energy of vibration انرژی ارتعاش
vibrational frequency بسامد ارتعاش
vibroscope ارتعاش بین
frequency of vibration تکرار ارتعاش
fundamental vibration ارتعاش اصلی
vibration amplitude دامنه ارتعاش
lattice vibration ارتعاش شبکه
seismicity حالت ارتعاش
vibration absorption میرایی نوسان یا ارتعاش
scissoring vibration ارتعاش قیچی وار
fundamental period vibration دوره اصلی ارتعاش
free harmonic vibration ارتعاش هارمونیک ازاد
insulation against vibration حفافت در برابر ارتعاش
damping charactristics مشخصات خفه شدن ارتعاش
shudders مشمئز شدن ارتعاش Shrine
shuddering مشمئز شدن ارتعاش Shrine
vibratile قابل لرزش و ارتعاش جنبنده
shuddered مشمئز شدن ارتعاش Shrine
shudder مشمئز شدن ارتعاش Shrine
quavers لرزش و تحریر صدا در اواز ارتعاش
quaver لرزش و تحریر صدا در اواز ارتعاش
quavering لرزش و تحریر صدا در اواز ارتعاش
quavered لرزش و تحریر صدا در اواز ارتعاش
causes باعث
cause باعث
causing باعث
author باعث
incentive باعث
incentives باعث
take its toll <idiom> باعث ویرانی
it will give rise to a quarrel باعث دعواخواهد شد
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
makes باعث شدن
to give birth to باعث شدن
to give rise to باعث شدن
set off <idiom> باعث انفجارشدن
motive محرک باعث
productive of annoyance باعث زحمت
make باعث شدن
author باعث شدن
motives محرک باعث
give rise to باعث شدن
give rise to <idiom> باعث کاری شدن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
put through the wringer <idiom> باعث استرسزیاد شدن
step on one's toes <idiom> باعث رنجش شدن
occasions تصادف باعث شدن
occasioning تصادف باعث شدن
occasion تصادف باعث شدن
occasioned تصادف باعث شدن
My pleasure. باعث افتخار من است.
drinking was his ruin باعث خرابی اوشد
to cavse to see باعث دیدن شدن
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
It is to our credit. باعث روسفیدی ماست
With pleasure. باعث افتخار من است.
it occasioned his death باعث مرگ اوشد
get (someone) down <idiom> باعث ناراحتی شدن
do out of <idiom> باعث از دست دادن
it provokes laughter باعث خنده است
bumblebee تولید کننده ارتعاش صوتی نوسان ساز صوتی
bumblebees تولید کننده ارتعاش صوتی نوسان ساز صوتی
hemagglutinate باعث انعقاد خون شدن
occasions سبب موقعیت باعث شدن
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
shut up باعث وقفه در تکلم شدن
give pause to <idiom> باعث توقف وفکر شدن
give to understand <idiom> باعث فهم کسی شدن
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
put on the map <idiom> باعث معروف شدن مکانی
allergen مادهای که باعث حساسیت میشود
step up <idiom> باعث سریع شدن چیزی
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
throw back باعث تاخیر شدن رجعت
stir up a hornet's nest <idiom> باعث عصبانیت مردم شدن
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
swirl گشتن باعث چرخش شدن
swirled گشتن باعث چرخش شدن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
swirling گشتن باعث چرخش شدن
casus belli عمل خصمانه باعث جنگ
have باعث انجام کاری شدن
having باعث انجام کاری شدن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
swirls گشتن باعث چرخش شدن
occasion سبب موقعیت باعث شدن
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
keep (someone) up <idiom> باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
crack the whip <idiom> باعث سخت کارکردن شخصی شدن
bring the house down <idiom> باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
q fever تب کیو که باعث ذات الریه میشود
businesses که باعث میشود یک تجارت کار باشد
have the last laugh <idiom> باعث احمق بنظر رسیدن شخص
bias وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
definition کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
to show somebody up [by behaving badly] باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
drives باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
hemolyze باعث تجزیه گویچه سرخ خون شدن
definitions کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
transfer payment پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
avalanche عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
type ahead ویژگی ای که باعث از بین رفتن کلمه میشود
avalanches عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
drive باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
biases وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
pep talk <idiom> صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
glitch هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
glitches هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
backspace کلیدی که باعث برگشت یک واحد به عقب یا چپ نشانه گر میشود
levelled کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
levels کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
fatal error خطایی در برنامه یا وسیله که باعث آسیب سیستم میشود
Absence makes the heart grow fonder. <proverb> جدایى و دورى , باعث افزایش علاقه و دوستى مى شود.
series 4 تماس پی در پی با زمین که باعث گرفتن امتیاز 01 یاردپیشروی میشود
bounced جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounce جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
level کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
fused رسم جریان بالا که باعث آب شدن فیوز میشود
bounces جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
wrong-foot باعث بر هم خوردن تعادل حریف در یک بازی ورزشی شدن.
template دستوری که باعث تنظیم توابع یا دستورات دیگر میشود
templates دستوری که باعث تنظیم توابع یا دستورات دیگر میشود
hang up <idiom> جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
fuse رسم جریان بالا که باعث آب شدن فیوز میشود
leveled کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
delta clock مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
over voltage protection وسیلهای که باعث میشود منبع تغذیه حد مط لوب را داشته باشد
dry contact اتصال الکتریکی غلط که باعث خطای تمام نشدنی میشود
hits دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
hitting دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
in off به کیسه انداختن گوی بیلیاردکه باعث کاستن امتیاز میشود
hit دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
leg before ضربه خوردن به پا پیش ازمیله که باعث سوختن توپزن میشود
action که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com