English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
give pause to <idiom> باعث توقف وفکر شدن
Other Matches
dead دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
halt دستور برنامه از کاربر یا خطایی که باعث توقف برناه بدون ترمیم میشود
halts دستور برنامه از کاربر یا خطایی که باعث توقف برناه بدون ترمیم میشود
halted دستور برنامه از کاربر یا خطایی که باعث توقف برناه بدون ترمیم میشود
halted دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halts دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halt دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
policy of contianment سیاست بازدارندگی اعمال سیاستی که باعث تحدید و توقف اقدامات سیاسی کشور دیگری بشود
processor ارسال سیگنال ورودی به پردازنده , بررسی درخواست توجه که باعث توقف آنچه در حال اجرا است میشود و به رسانه فراخوان پاسخ میدهد
halt دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
halted دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
halts دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
powered که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powering که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powers که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
power که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
specter خیال وفکر
spectre خیال وفکر
specters خیال وفکر
spectres خیال وفکر
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
incentive باعث
cause باعث
author باعث
causes باعث
causing باعث
incentives باعث
it will give rise to a quarrel باعث دعواخواهد شد
to give rise to باعث شدن
vibrative باعث ارتعاش
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
motives محرک باعث
vibratory باعث ارتعاش
productive of annoyance باعث زحمت
give rise to باعث شدن
author باعث شدن
makes باعث شدن
make باعث شدن
to give birth to باعث شدن
set off <idiom> باعث انفجارشدن
take its toll <idiom> باعث ویرانی
motive محرک باعث
stopple توقف
stoppages توقف
parked توقف
tarriance توقف
stop code کد توقف
parks توقف
suspension of payment توقف
stoppage توقف
insolvency توقف
park توقف
syncope توقف
pause توقف
pauses توقف
pausing توقف
cessation توقف
paused توقف
suspension توقف
suspensions توقف
stand توقف
halts توقف
stop توقف
commorant توقف
interrupts توقف
interruption توقف
stopped توقف
stops توقف
interrupting توقف
flag stop توقف
stopping توقف
interrupt توقف
interruptions توقف
halted توقف
halt توقف
occasioning تصادف باعث شدن
With pleasure. باعث افتخار من است.
it provokes laughter باعث خنده است
My pleasure. باعث افتخار من است.
put through the wringer <idiom> باعث استرسزیاد شدن
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
occasioned تصادف باعث شدن
get (someone) down <idiom> باعث ناراحتی شدن
do out of <idiom> باعث از دست دادن
give rise to <idiom> باعث کاری شدن
occasion تصادف باعث شدن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
step on one's toes <idiom> باعث رنجش شدن
occasions تصادف باعث شدن
drinking was his ruin باعث خرابی اوشد
to cavse to see باعث دیدن شدن
It is to our credit. باعث روسفیدی ماست
it occasioned his death باعث مرگ اوشد
bar stop توقف میله
stayed توقف کردن
black induction توقف القا
stayed توقف مکث
stop bit بیت توقف
suspensive درحال توقف
break point نقطه توقف
break key کلید توقف
stay توقف مکث
thermal critical point نقطه توقف
lay-bys منطقه توقف
slacks توقف درحرکت
stop mechanism مکانیزم توقف
slackest توقف درحرکت
slack توقف درحرکت
stop sign علامت توقف
bankruptcy توقف بازرگان
stoppage of the game توقف بازی
bankruptcies توقف بازرگان
lay by منطقه توقف
sudden stoppage توقف ناگهانی
to sojourn [formal] [in a place as a visitor] توقف کردن
stay توقف کردن
program stop توقف برنامه
parks محل توقف
closest ایست توقف
closes ایست توقف
closer ایست توقف
close ایست توقف
lay-by منطقه توقف
halt instruction دستورالعمل توقف
idle period زمان توقف
down time زمان توقف
hemostasis توقف خونریزی
until stop [up to the stop] تا جای توقف
parked محل توقف
park محل توقف
port of call بندر توقف
ports of call بندر توقف
stopcock وسیله توقف
stopcocks وسیله توقف
stop instruction دستورالعمل توقف
halting place توقف گاه
dead halt توقف مطلق
come down gracefully توقف منضبط
carport توقف گاه
no parking توقف ممنوع
no waiting توقف ممنوع
failures توقف کردن
cease ایست توقف
failure توقف کردن
continuously بدون توقف
ceased ایست توقف
nonstop بدون توقف
parking place جایگاه توقف
payment stopped توقف پرداخت
ceases ایست توقف
ceasing ایست توقف
having باعث انجام کاری شدن
occasion سبب موقعیت باعث شدن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
hemagglutinate باعث انعقاد خون شدن
have باعث انجام کاری شدن
shut up باعث وقفه در تکلم شدن
swirling گشتن باعث چرخش شدن
swirled گشتن باعث چرخش شدن
swirl گشتن باعث چرخش شدن
allergen مادهای که باعث حساسیت میشود
occasions سبب موقعیت باعث شدن
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
casus belli عمل خصمانه باعث جنگ
swirls گشتن باعث چرخش شدن
throw back باعث تاخیر شدن رجعت
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
give to understand <idiom> باعث فهم کسی شدن
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
put on the map <idiom> باعث معروف شدن مکانی
step up <idiom> باعث سریع شدن چیزی
stir up a hornet's nest <idiom> باعث عصبانیت مردم شدن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
measure توقف رخ دادن چیزی
hovers درحال توقف پر زدن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
preventing توقف رخ دادن چیزی
termination خاتمه دادن یا توقف
stops ایستادن توقف کردن
hovered درحال توقف پر زدن
hover درحال توقف پر زدن
hold back توقف مانع شدن
stop off <idiom> توقف بین راه
machine idle time زمان توقف ماشین
blocked توقف رویدادن چیزی
stop dead/cold <idiom> سریع توقف کردن
prevent توقف رخ دادن چیزی
prevented توقف رخ دادن چیزی
no end <idiom> پی درپی بدون توقف
slow-down <idiom> به توقف کامل نرسیدن
whoa امر به توقف دادن
prevents توقف رخ دادن چیزی
machine down time زمان توقف ماشین
rest توقف فرمان ازاد
stop over توقف کوتاه مدت
stopping ایستادن توقف کردن
stopped توقف انجام کار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com