English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
nerve tissue بافت عصبی
Search result with all words
commissure بافت عصبی رابط
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
Other Matches
mixd weave بافت ترکیبی [هرگاه در بافت یک فرش از چند روش بافت استفاده شود.]
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
plain weave بافت ساده زیر و رو [معمولا قسمت گلیم بافت فرش را به این صورت می بافند.]
Soumak بافت سوماک [سوماخ] [این روش بافت که نوعی از گلیم بافی است به سه صورت ساده، ضربیو برعکس بافته شده و در ابتدا و انتهای فرش استفاده می شود. این روش در بافت پارچه، کیسه، پتو و زیر انداز استفاده می شود.]
board weave تخت بافت [در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
compound weave بافت ترکیبی که بجز تار و پود اجزا دیگری نیز مثل دانه مروارید و یا اجسام تزیینی در بافت بکار گرفته شود
motif گلی خاص در زمینه فرش [این طرح ها با توجه به منطقه بافت دارای اشکال و ابعاد مختلفی بوده و تا حدودی مشخص کننده منطقه بافت می باشد.]
greige carpet فرش خود رنگ [فرشی که الیاف آن پیش از بافت رنگرزی نشده باشد. این نوع بافت در بین بافندگان محلی و خصوصا در افغانستان و کشورهای تازه استقلال یافته روسیه دیده می شود.]
Sarouk ساروق [حوزه بافت ساروق در استان مرکزی با شهرت جهانی در بافت فرش های پر تراکم با زمینه قرمز و حاشیه آبی، پرز بلند و طرح افشان بته ای و گل خشتی است.]
Sarab سراب [حوزه بافت سراب در آذربایجان است که بیشتر به بافت کناره مشهور استرنگ زمینه عموما شتری و گره آن ترکی است.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
overwrought عصبی
neural عصبی
keyed up <idiom> عصبی
nervous عصبی
neurogram رد عصبی
uptight عصبی
twitchy عصبی
abnerval عصبی
engram رد عصبی
nervelessness بی عصبی
neurotic عصبی
nerve block وقفه عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
nerve fibre تار عصبی
neurofibril تار عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
causalgia سوزش عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
nerve cell یاخته عصبی
nerve cell سلول عصبی
nervous system دستگاه عصبی
nerve deafness کری عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
nerve current جریان عصبی
nerve رشته عصبی
nerves رشته عصبی
nerve center مرکز عصبی
ganglion غده عصبی
nerve ending پایانه عصبی
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
neuroplexus شبکه عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neural network شبکه عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
neural induction القای عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
neural conduction رسانش عصبی
neural circuit مدار عصبی
neural satiation اشباع عصبی
interneural داخل عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
neurocyte یاخته عصبی
neural arc قوس عصبی
interneuron داخل عصبی
Relax! عصبی نشو!
neuritis التهاب عصبی
neural bond پیوند عصبی
willies حمله عصبی
shocked حمله عصبی
neurons یاخته عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
plexus شبکه عصبی
neuralgia درد عصبی
shocks حمله عصبی
neuron یاخته عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
shock حمله عصبی
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
cns دستگاه عصبی مرکزی
neurogenic دارای ریشه عصبی
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
tracts دسته تار عصبی
tract دسته تار عصبی
discharges شلیک عصبی تخلیه
preganglionic قبل از عقده عصبی
discharge شلیک عصبی تخلیه
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
tensing عصبی وهیجان زده
neuropath دچار اختلالات عصبی
parabiosis وقفه رسانش عصبی
tenses عصبی وهیجان زده
tenser عصبی وهیجان زده
tensed عصبی وهیجان زده
neuroblast یاخته رویانی عصبی
hysteria هیستری حمله عصبی
neurotic دچار اختلال عصبی
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
tense عصبی وهیجان زده
tensest عصبی وهیجان زده
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
jittery وحشت زده و عصبی
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
neuroptera حشرات عصبی الجناح
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
ans دستگاه عصبی خود مختار
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
of a loose texture شل بافت
contexts بافت
grain بافت
knitted بافت
tissues بافت
of a loose textture شل بافت
tissue بافت
context بافت
gold tisane زر بافت
fiber بافت
neurine بافت پی
textures بافت
knit goods کش بافت
contexture بافت
loose texture بافت شل
texture بافت
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
close-knit ریز بافت
grossed درشت بافت
grosser درشت بافت
grosses درشت بافت
grossest درشت بافت
grossing درشت بافت
texture بافت تاروپود
basket-weave بافت حصیری
textures بافت تاروپود
weaving draft نقشه بافت
plain weave بافت ساده
typical <adj.> بافت معمولی
chain stitch بافت زنجیری
web بافت یا نسج
webs بافت یا نسج
woof دست بافت
woofs دست بافت
gross درشت بافت
phloem بافت لیفی
xylem بافت چوبی
weaves ساختن بافت
sclerosis تصلب بافت
texture of soil بافت خاک
vascular tissue بافت اوندی
vascular tissue بافت هادی
stroma بافت بنیادی
stroma بافت نمدی
fibre بافت لیف
soil texture بافت خاک
fibres بافت لیف
welknit خوش بافت
sennet بافت حصیری
selvedge گرد بافت
selvage گرد بافت
sclerenchyma بافت زنبوری
typical <adj.> بافت عادی
texture ترکیب بافت
histology بافت شناسی
histogenesis بافت سازی
histogen بافت ساز
hand knitted دست بافت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com