English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (7 milliseconds)
English Persian
leisurely بافراغت خاطر
Other Matches
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
sake خاطر
for the love of به خاطر,
minds خاطر
for his sake به خاطر او
minding خاطر
behalf خاطر
mind خاطر
remembrance خاطر
Due to به خاطر
on account of somebody [something] به خاطر
depressed <adj.> افسرده خاطر
amativeness خاطر خواهی
security اسایش خاطر
gladly با مسرت خاطر
in view of <idiom> به خاطر اینکه
downhearted <adj.> افسرده خاطر
for his sake برای خاطر او
ex officio به خاطر شغل
umbrageous رنجیده خاطر
tranquility اسایش خاطر
to escape one's memory از خاطر رفتن
spontaneous generation بطیب خاطر
self gratification ترضیه خاطر
peace of mind اسودگی خاطر
of ones own accord بطیب خاطر
in service به خاطر خدمت
gladness مسرت خاطر
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
despondent <adj.> افسرده خاطر
surer خاطر جمع
surest خاطر جمع
attention خاطر حواس
attentions خاطر حواس
sure خاطر جمع
uneasiness خاطر تشویش
tranquillity اسایش خاطر
lacerated خاطر ازرده
solace تسلیت خاطر
free will طیب خاطر
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
for reasons of safety به خاطر دلایل امنیتی
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . محض خاطر خدا
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
for security reasons به خاطر دلایل امنیتی
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
point خاطر نشان کردن
For your sake . محض خاطر شما
to feel sure خاطر جمع بودن
for a song <idiom> به خاطر پول کمی
relief ترمیم اسایش خاطر
nuisance مایه تصدیع خاطر
accorded دلخواه طیب خاطر
for ones own hand به خاطر خود شخص
for nothing برای خاطر هیچ
for mercy sake برای خاطر خدا
accords دلخواه طیب خاطر
accord دلخواه طیب خاطر
for god's sake برای خاطر خدا
for a mere nothing برای خاطر هیچ
depend upon it خاطر جمع باشید
for pity's sake برای خاطر خدا
nuisances مایه تصدیع خاطر
inorder to به خاطر اینکه برای
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
in the interests of truth برای خاطر راستی
certes خاطر جمعی تحقیق
moue شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E] شکلک [به خاطر قهر بودن]
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
that is why به خاطر این است که چرا
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
pout شکلک [به خاطر قهر بودن]
secure بی خطر خاطر جمع مطمئن
heart sease اسایش قلب اسودگی خاطر
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
unspontaneous بدون طیب خاطر زورکی
ex gratia به خاطر میل یا علاقهی شخصی
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
solatium غرامت برای ترضیه خاطر
secures بی خطر خاطر جمع مطمئن
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
composedly به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest به خاطر شما این کار رامیکنم
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
carded for record معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
guerrilla جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
guerrillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
sue somebody for damages کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
i did it only for your sake برای خاطر شما این کار راکردم و بس
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
He seems to have a lot of confidence. خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
Peeping Toms نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Tom نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
recognizes دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake. بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com