English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
gee whiz <idiom> بافریاد شادی خود رانشان دادن
Other Matches
to a. the ball توپ رانشان دادن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
to show round the premises دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
To come into the open. آفتابی شدن (خود رانشان دادن )
blaring بافریاد گفتن
blares بافریاد گفتن
blared بافریاد گفتن
blare بافریاد گفتن
holloo بارک الله بافریاد تشریق کردن
holla بارک الله بافریاد تشریق کردن
hollo بارک الله بافریاد تشریق کردن
draught line خطی که اب نشین کشتی رانشان میدهد
kinemacolour سینماتوگرافی که رنگهای اصلی رانشان دهد
gyrostat التی که جنبش وضعی جسمی رانشان میدهد
What films are they showing at this cinema ( theatra house ) ? این سینما چه فیلم هائی رانشان می دهد ؟
z axis محوری که روی یک صفحه مختصات عمق رانشان میدهد
planimetric نقشهای که فقط فواصل افقی نقاط رانشان میدهد
isotherm خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد
cable rigging tension chart جدولی که ارتباط بین تنش کابل کنترل و درجه حرارت رانشان میدهد
lively description شرح روشن یا واقع نما شرحی که حالت واقعی یااصلی رانشان دهد
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
lubber line خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
fingerpost راهنمای جاده تیر راهنماییکه پیکان مخصوص هدایت داردومسیرجاده رانشان میدهد راهنما
finder عنصر مرکزی یک محیط عملیاتی و برنامهای که میان سایر چیزها فایلهای ذخیره شده روی دیسک ها رانشان میدهد
capered شادی
joyless بی شادی
curvet شادی
glee شادی
joyance شادی
caper شادی
airiness شادی
exultation شادی
revelery شادی
gaiety شادی
gala شادی
joys شادی
pleasance شادی
rejoicings شادی
galas شادی
capers شادی
jubilation شادی
rejoicing شادی
joy شادی
mirthfulness شادی ونشاط
reveled شادی کردن
revel شادی کردن
breezy شادی بخش
effervescence طراوت و شادی
reveling شادی کردن
revelled شادی کردن
revelling شادی کردن
revels شادی کردن
merriment ابراز شادی
banzai هلهله شادی
f.mirth شادی جشن
joie de vivre زیست شادی
exultance وجد و شادی
joys شادی کردن
cock-a-hoop شادی کنان
acclamation تحسین و شادی
happiness شادی خوشنودی
joy شادی کردن
fool's paradise شادی احمقانه
plaudit هلهله شادی
jubilate فریاد شادی
joyously از روی شادی
high jinks سروصدا و شادی
mirth نشاط شادی
jubilee روز شادی
jubilees روز شادی
exult شادی کردن وجدکردن
ovations شادی وسرور عمومی
with rejoicings and embraces با شادی و فریاد هورا
exulted شادی کردن وجدکردن
To be in raptures . To be overjoyed . غرق در شادی بودن
they returned in triumph شادی کنان برگشتند
elation ترفیع سرفرازی شادی
gleefully از روی شادی و خوشحالی
tragicomedies دارای حزن و شادی
ovation شادی وسرور عمومی
exults شادی کردن وجدکردن
exulting شادی کردن وجدکردن
tragicomedy دارای حزن و شادی
carnivals کاروان شادی جشن
carnival کاروان شادی جشن
vortex breakdown/brust جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
capers از روی شادی جست وخیزکردن
to overcrow one's rival از پیروزی بر حریف شادی کردن
He was transported with joy. از شادی درپوست نمی گنجید
to be pleased for somebody در شادی کسی سهیم شدن
caper از روی شادی جست وخیزکردن
to be glad for somebody's sake در شادی کسی سهیم شدن
to be psyched for somebody [American E] در شادی کسی سهیم شدن
whoopla عیاشی و شادی پر سرو صدا
capered از روی شادی جست وخیزکردن
jobilate شادی کردن از خوشی فریاد زدن
fly in the ointment <idiom> یک چیز کوچک که شادی را بههم بزند
She was transported with joy . شادی تمام وجودش را فرا گرفت
inequality operator نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
kirmess جشن وعیدسالیانهای که ........وفریادهای شادی برپامی کنند
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'. هفته آینده کانال [تلویزیون] را برای قسمت دیگری از {ساعت شادی} تنظیم کنید.
mardi gras سه روز قبل از چهارشنبه توبه کاتولیک ها که دراستان لویزیانا کاروان شادی حرکت میکند
Sophrosyne وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to triumph over the enemy برشکست دشمن شادی کردن بر دشمن پیروز شدن
One mustn't sk apple trees for oranges, France for sun, women for love, life for happiness. نباید از درخت پرتقال انتظار سیب، از فرانسه انتظار آفتاب، از زنان انتظار عشق و از زندگی انتظار شادی داشت.
rejoices شادی کردن وجد کردن
rejoicingly شادی کنان وجد کنان
rejoice شادی کردن وجد کردن
rejoiced شادی کردن وجد کردن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
houses منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
house منزل دادن پناه دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com