Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (2 milliseconds)
English
Persian
preserve
باقی نگهداشتن
preserves
باقی نگهداشتن
preserving
باقی نگهداشتن
Search result with all words
preserve
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserves
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserving
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
Other Matches
sustains
پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
sustained
پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
sustain
پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
residue check
بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
retain
نگهداشتن
retained
نگهداشتن
preserving
نگهداشتن
sustains
نگهداشتن
preserves
نگهداشتن
retention
نگهداشتن
holds
نگهداشتن
sustain
نگهداشتن
hold
نگهداشتن
sustained
نگهداشتن
hold on
نگهداشتن
preserve
نگهداشتن
bate
نگهداشتن
imprisoning
نگهداشتن
saved
نگهداشتن
save
نگهداشتن
to keep in d.
نگهداشتن
to take into custody
نگهداشتن
imprison
نگهداشتن
retains
نگهداشتن
imprisons
نگهداشتن
reserves
نگهداشتن
to hold in restraint
نگهداشتن
reserve
نگهداشتن
saves
نگهداشتن
retaining
نگهداشتن
reserving
نگهداشتن
chin
زیرچانه نگهداشتن
count out
<idiom>
بیرون نگهداشتن
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
chins
زیرچانه نگهداشتن
tong
باانبر نگهداشتن
sabbattize
سبت نگهداشتن
locks
محکم نگهداشتن
snubbing
نگهداشتن طناب
snubbed
نگهداشتن طناب
have custody of
امانت نگهداشتن
lock
محکم نگهداشتن
snub
نگهداشتن طناب
secures
محکم نگهداشتن
secure
محکم نگهداشتن
retraining
نگهداشتن در ندامتگاه
fid
بامیله نگهداشتن
station keeping
در خط نگهداشتن ناو
snubs
نگهداشتن طناب
over-
باقی
over
باقی
grabs
گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
restrains
نگهداشتن مهار کردن
grabbed
گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
grab
گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
maintains
نگهداشتن برقرار داشتن
maintained
نگهداشتن برقرار داشتن
maintain
نگهداشتن برقرار داشتن
restrain
نگهداشتن مهار کردن
grabbing
گرفتن چیزی و نگهداشتن آن
restraining
نگهداشتن مهار کردن
surge
تحت کشش نگهداشتن
surged
تحت کشش نگهداشتن
locked up
زیر قفل نگهداشتن
holds
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
float
روی اب نگهداشتن شناور
floated
روی اب نگهداشتن شناور
floats
روی اب نگهداشتن شناور
desiccate
در جای خشک نگهداشتن
prop
نگهداشتن پشتیبانی کردن
l support
نگهداشتن بصورت زاویه
surges
تحت کشش نگهداشتن
to block a ball
نگهداشتن توپ در بازی
to choke down
بزحمت دردل نگهداشتن
keep up
<idiom>
درشرایط عالی نگهداشتن
To hold (keep) a secret close to ones chest.
رازی درسینه نگهداشتن
propped
نگهداشتن پشتیبانی کردن
wage freeze
ثابت نگهداشتن دستمزد
propping
نگهداشتن پشتیبانی کردن
to leave behind
باقی گذاردن
out of
<idiom>
باقی نمانده
otherworld
عالم باقی
reopens
باقی بودن
scantling
باقی مانده
holdovers
باقی مانده
to be in arrear
باقی داربودن
holdover
باقی مانده
debris
باقی مانده
to be on the safe side
باقی نباشد
reopening
باقی بودن
organzine
ابریشم باقی
hold over
باقی ماندن
store
می باقی می ماند
storing
می باقی می ماند
surplus
باقی مانده
surviving
باقی بودن
survives
باقی بودن
survived
باقی بودن
survive
باقی بودن
surpluses
باقی مانده
behind
باقی کار
behind
باقی دار
behinds
باقی کار
behinds
باقی دار
aliquant
باقی اورنده
come through
باقی ماندن
conservation force
نیروی باقی
gleanings
ریزه باقی
left over
باقی مانده
reopened
باقی بودن
reopen
باقی بودن
leave
باقی گذاردن
leaving
باقی گذاردن
remnants
باقی مانده
dregs
باقی مانده
extant
باقی مانده
remainder
باقی مانده
remnant
باقی مانده
remains
باقی مانده
impressing
باقی گذاردن
impresses
باقی گذاردن
impressed
باقی گذاردن
impress
باقی گذاردن
card up one's sleeve
<idiom>
برای روز مبادا نگهداشتن
safeguarded
تامین کردن امن نگهداشتن
tally
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
safeguards
تامین کردن امن نگهداشتن
safeguarding
تامین کردن امن نگهداشتن
safeguard
تامین کردن امن نگهداشتن
tallies
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
to safeguard
[against]
امن نگهداشتن
[علیه]
[در برابر]
tallied
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
cross support
نگهداشتن بدن بحالت صلیب
to stay behind
باقی ماندن جاماندن
hang over
اثر باقی مانده
shortest
کوچک باقی دار
shorter
کوچک باقی دار
short
کوچک باقی دار
trailed
اثرپا باقی گذاردن
nothing was left over
چیزی باقی نماند
trailing
اثرپا باقی گذاردن
trails
اثرپا باقی گذاردن
residual value
مقدار باقی مانده
residuary
موصی له باقی مانده
extant
نسخهء موجود و باقی
residve
باقی مانده زیادتی
odd come short
زیادی باقی مانده
the rest lies with you
باقی ان با خودتان است
trail
اثرپا باقی گذاردن
bide
درجایی باقی ماندن
residues
قسمت باقی مانده
residue
قسمت باقی مانده
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
memorised
باقی مانده در حافظه
memorises
باقی مانده در حافظه
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
memorizes
باقی مانده در حافظه
memorizing
باقی مانده در حافظه
memorized
باقی مانده در حافظه
memorize
باقی مانده در حافظه
memorising
باقی مانده در حافظه
acquisitions
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
To keep onesface ruddy by the slap it has receive.
<proverb>
با سیلى صورت خود را سرخ نگهداشتن .
acquisition
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
stayed
سیم وصل به دکل برای نگهداشتن ان
stay
سیم وصل به دکل برای نگهداشتن ان
stall feed
در طویله برای پروار شدن نگهداشتن
keep (someone) up
<idiom>
باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
to exclude doubt
جای تردید باقی نگذاشتن
hang over
اثر باقی ازهر چیزی
to satnd good
بقوت خود باقی بودن
lie by
غیر فعال باقی ماندن
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
denominator
[bottom of a fraction]
باقی مانده کسر
[ریاضی]
not a scrap is left
ذرهای باقی نمانده است
scrape the bottom of the barrel
<idiom>
گرفتن چیزی که باقی مانده
for the rest
اما در باره باقی مطالب
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
jarred
اثر نامطلوب باقی گذاردن
jar
اثر نامطلوب باقی گذاردن
wrecked
باقی مانده ازکشتی شکسته
cicatrize
جای زخم باقی گذاردن
continue to be valid
به قوت خود باقی بودن
remain in force
به قوت خود باقی بودن
jars
اثر نامطلوب باقی گذاردن
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
boost control
سیستم کنترلی برای نگهداشتن فشار بوستر
carry light
نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
eat one's cake and have it too
<idiom>
هم استفاده کردن وهم برای مبادا نگهداشتن
lay to
قایق را درمسیر باد اوردن وثابت نگهداشتن
modulus
باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
pocket split
باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
sour apple
ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
He left a large fortuue.
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
it leaves no room for doubt
جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com