English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 34 (4 milliseconds)
English Persian
At last I caught ( got) you . بالاخره گیرت آوردم ( انداختم )
Other Matches
I put my money to work. پولم را بکار انداختم
Did you get anything out of this deal ? دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
get hold of yourself گیرتون آوردم
Much as I raked my brain . هر چقدر به مغزم فشار آوردم
I got good marks in the exams . نمرات خوبی درامتحان آوردم
Fortunately I wasnt hurt. شانس آوردم . طوریم نشد
What a mes I made of my life . دیدی چه بروز خودم آوردم
sooner or later <idiom> بالاخره
finally بالاخره
at length بالاخره
lastly بالاخره
at long last بالاخره
at the end بالاخره
last a بالاخره
in fine بالاخره
I spoke my mind. آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
My jaw dropped to the floor! <idiom> از تعجب داشتم شاخ در می آوردم! [اصطلاح روزمره]
Luchily for me the train was late. خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
At last she carried out her design . بالاخره کارخودش را کرد
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
In the long run right will out. <proverb> یق بالاخره آشکار مى شود .
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull. تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
Fortune Knocks at least once at everymans gate. <proverb> خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
After all, she is your mother. هرچه باشد بالاخره مادرت است.
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
four freedoms دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
He felt like he'd finally broken the jinx. او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
The pitcher goes so often to the well that it is b. <proverb> دلوى که به چاه فرو مى رود ,زمانى رسد که بالاخره بشکند.
russian revolution وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
mercantilism روش فکری اقتصادی مبنی بر اعتقاد به لزوم افزایش صادرات برواردات و حمایت دولت ازصنایع داخلی و بالاخره جمع اوری هر چه بیشتر طلا درمملکت
south american revolution انقلاب امریکای جنوبی نهضت سیاسی امریکای جنوبی در اوائل قرن 91 که به جنگ بین استقلال طلبان ان خطه با استعمارگران اسپانیایی و بالاخره استقلال این مستعمرات منجر شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com