English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (13 milliseconds)
English Persian
shrug بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugged بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugging بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
Other Matches
shrug شانه را بالا انداختن
shrugged شانه را بالا انداختن
shrugging شانه را بالا انداختن
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
He shrugged his shoulders. او [مرد] شانه اش را بالا انداخت.
overarm بالا اوردن بازو تا بالای شانه
tossed بالا انداختن
toss بالا انداختن
tossing بالا انداختن
tosses بالا انداختن
dandle بالا و پایین انداختن
tie بالا انداختن توپ
ties بالا انداختن توپ
hackle شانه مخصوص شانه کردن لیفهای کتان وابریشم کتان زن
reed شانه [وسیله ای که جهت کوبیدن و محکم کردن نخ پود در چله استفاده می شود و بیشتر در دارهای مکانیکی مورد استفاده قرار می گیرد. اندازه اینگونه شانه به پهنای عرض بافت است.]
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
head to head رقابت شانه به شانه
purports فهماندن
clears فهماندن
showed فهماندن
shows فهماندن
instil کم کم فهماندن
show فهماندن
purported فهماندن
purporting فهماندن
purporst فهماندن
clearest فهماندن
clearer فهماندن
clear فهماندن
put across فهماندن
purport فهماندن
instill کم کم فهماندن
instills کم کم فهماندن
get across to فهماندن
instils کم کم فهماندن
instilled کم کم فهماندن
to give to understand فهماندن
get across فهماندن
instilling کم کم فهماندن
a horse of another colour [different colour] مطلبی دیگر
intimating مطلبی را رساندن
intimates مطلبی را رساندن
intimated مطلبی را رساندن
intimate مطلبی را رساندن
implies مطلبی را رساندن
imply مطلبی را رساندن
thematic مطلبی مقالهای
implying مطلبی را رساندن
gesticulate باژست فهماندن
gesticulating باژست فهماندن
gesticulates باژست فهماندن
insinuates به اشاره فهماندن
expessible قابل فهماندن
represent نمایاندن فهماندن
represented نمایاندن فهماندن
gesticulated باژست فهماندن
insinuated به اشاره فهماندن
insinuate به اشاره فهماندن
represents نمایاندن فهماندن
inspeak با سخن فهماندن
To bring up a topic . To introduce a subject . مطلبی راعنوان کردن
to inquire into a matter مطلبی را باز جویی
To do justice to something. حق مطلبی را ادا کردن
to pierce a mystery بکنه مطلبی پی بردن
insinuate بطور ضمنی فهماندن
insinuates بطور ضمنی فهماندن
insinuated بطور ضمنی فهماندن
inexpessive فاقد قوه فهماندن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
To drum something into someones head . مطلبی را به گوش کسی خواندن
antiphrasis بیان مطلبی به معنی مخالف ان
To bring something to someones ears . مطلبی را به گوش کسی رساندن
throw in مطلبی بر صحبت کسی افزودن
to smack of something <idiom> مطلبی را رساندن [اصطلاح مجازی]
to e. into a matter مطلبی را بازجویی یا تحقیق کردن
mental reservation خود داری از ذکر مطلبی
signify حاکی بودن از باشاره فهماندن
expressed دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing دلالت کردن بر فهماندن صریح
signifying حاکی بودن از باشاره فهماندن
express دلالت کردن بر فهماندن صریح
signifies حاکی بودن از باشاره فهماندن
to smack of something <idiom> ضمنا فهماندن [اصطلاح مجازی]
Vote (write) against a proposallll. بر ضد پیشنهادی رأی دادن ( مطلبی نوشتن )
to grind a person in a subject مطلبی راخوب حالی کسی کردن
slur مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
To know it backwards. مطلبی رافوت آب بودن (خوب دانستن )
slurs مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurring مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurred مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
To give it straight from the shoulder. مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
To spell something out for some one .To drive it home to someone . مطلبی را به کسی شیر فهم کردن
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to draw a moral معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
non commital از گرفتارکردن خویش بویسله تصدیق یا تکذیب مطلبی
declamatory مربوط به قرائت مطلبی باصدای بلند وغرا
nuncupation افهار مطلبی در پیش گواه بزبان گویی
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
merism بیان مطلبی کلی با ذکر وقیاس مخالف
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
why i think i can هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
bring home the importance of something to someone <idiom> شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
issue of fact نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
fallacy of composition استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
spinwriter چاپگر کامپیوتر با کیفیت بالا نوع خاصی از چاپگرکامپیوتری با کیفیت بالا
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
vertically از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
post script مطلبی که در هنگام تهیه نامه فراموش شده و بعدا درذیل نامه ذکر میگردد
apophasis افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
To weight up the pros and cons of something . مطلبی راسبک وسنگین کردن (بررسی کردن )
iekke شانه ها
shouldered شانه
pitchforks شانه
shoulder شانه
harrower شانه زن
combings دم شانه
combed شانه
comb شانه
master slave manipulator یک شانه
shouldering شانه
epaule شانه
beater شانه
omoplate شانه
combing شانه
shoulders شانه
boek bou شانه
pitchfork شانه
scapulas شانه
scapula شانه
the clouds above ابرهای بالا یا بالا سر
dat سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
epauliere زره شانه
teazle شانه چوپان
epauliere شانه پوش
flax comb شانه کتان
scaular استخوان شانه
shoulder balance بالانس شانه
shoulder brace شانه بند
shoulder of road شانه راه
soft shoulder شانه هموار
cop-outs شانه خالی
cop-out شانه خالی
hard shoulder شانه استوار
brushed شانه خورده
lapwing شانه بسر
lapwings شانه بسر
teazel شانه زدن
teazle شانه زدن
clips شانه فشنگ
clippings شانه فشنگ
clipped شانه فشنگ
clip شانه فشنگ
raised shoulder شانه برجسته
raised shoulder شانه سکویی
rack type cutter شانه رنده
flush shoulder شانه همسطح
flush shoulder شانه همکف
fly comb شانه ارهای
hackle شانه کردن
hatchel شانه کتان
honey comb شانه عسل
hoopoe شانه بسر
harness بند شانه
harnessed بند شانه
harnessing بند شانه
curries شانه یا قشوکردن
neck and neck شانه بشانه
Comb ( brush ) your hair . موهایت را شانه کن
pectinated شانه دار
rake comb شانه شیاری
Afro pick شانه مخصوص فر
curry شانه یا قشوکردن
unkempt شانه نکرده
verges شانه نااستوار
clip laten شانه گیر
comb case شانه دان
honeycomb شانه عسل
honeycombs شانه عسل
teazles شانه چوپان
verge شانه نااستوار
shoulders شانه راه
heckle شانه کردن
verges شانه راه
heckled شانه کردن
heckles شانه کردن
heckling شانه کردن
shoulder blade استخوان شانه
teasels شانه چوپان
shoulder blades استخوان شانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com