Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
tessellate
باموزاییک زینت دادن
Other Matches
adorn
زینت دادن
adorns
زینت دادن
trimmest
زینت دادن
trim
زینت دادن
trims
زینت دادن
bedecks
زینت دادن
bedeck
زینت دادن
bedecked
زینت دادن
bedecking
زینت دادن
medallions
با مدال بزرگ زینت دادن
medallion
با مدال بزرگ زینت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
mosaic
موزاییک باموزاییک اراستن
embriodery
[آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
adornments
زینت
adornment
زینت
ornament
زینت
zenith
زینت
grnish
زینت
decorous
زینت دار
passementerie
زینت الات
grnisher
زینت کننده
decorations
زینت کاری
graces
زینت بخشیدن
graced
زینت بخشیدن
gracing
زینت بخشیدن
decker
زینت دهنده
adorning
زینت کننده
decorated
زینت کرده
decorate
زینت کردن
decoration
زینت کاری
decorates
زینت کردن
grace
زینت بخشیدن
decorating
زینت کردن
ornamented
زینت شده
decked
: اراستن زینت کردن
flourishes
زینت کاری کردن
flourished
زینت کاری کردن
decks
: اراستن زینت کردن
deck
: اراستن زینت کردن
star
باستاره زینت کردن
starred
باستاره زینت کردن
stars
باستاره زینت کردن
flourish
زینت کاری کردن
ornamentallyr
از لحاظ تزئین میناب زینت
ornamentally
از لحاظ تزئین منباب زینت
head work
زینت مخصوص سنگ سرطاق
spangles
پولک وسنگهای بدلی زینت لباس
spangle
پولک وسنگهای بدلی زینت لباس
pailette
زینت الات بدلی مانندمنجوق وغیره
pailett
زینت الات بدلی مانند منجوق وغیره
godroon
اشکال محدب حاشیه بشقاب وفروف قدیمی که برای زینت ترسیم میشود
accessory objects
لوازم اضافی جهت زینت بخشیدن به بافت مثل مروارید و پولک و غیره
trimmer
زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
house
منزل دادن پناه دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com