Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
quantum libet or placet
باندازه لازم
Other Matches
life-size
باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
life size
باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
enow
باندازه
within
باندازه
spoonful
باندازه یک قاشق
handsbreadth
باندازه کف دست
pint sized
باندازه سر سنجاق
enough
بقدرکفایت باندازه
handbreadth
باندازه کف دست
skinful
باندازه یک خیک پر
spoonfuls
باندازه یک قاشق
thimblefuls
باندازه یک انگشتانه
thimbleful
باندازه یک انگشتانه
pint-size
باندازه سرسنجاق
pint size
باندازه سرسنجاق
pipeful
باندازه یک پیپ پر
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
it is the size of a sparrow
باندازه یک گنجشک است
snug
گرم ونرم باندازه
It is not deep enough.
باندازه کافی گود نیست
thumbnails
هر چیزی که باندازه ناخن باشد
thumbnail
هر چیزی که باندازه ناخن باشد
finger
باندازه یک انگشت میله برامدگی
fingers
باندازه یک انگشت میله برامدگی
microprint
کپیه ورونوشت باندازه کوچک تر از اصل
adequately
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
bathymetric
مربوط باندازه گیری عمق وابسته به ژرفاسنجی
misifit
جامه یا چیز دیگری که باندازه کسی در نیاید
mock up
مدلی باندازه طبعی وکامل برای مطالعه وازمایش
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
لازم الاجرا لازم
binding
لازم الاجرا لازم
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
incumbents
لازم با
necessary
لازم
incidental
لازم
obligatory
لازم
requirement
لازم
incidents
لازم
incident
لازم
incumbent
لازم با
necessitous
لازم
irrevocable
لازم
needful
لازم
obbligato
لازم
preequisite
لازم
intransitive
لازم
requires
لازم داشتن
required
لازم دانستن
interdependent
لازم و ملزوم
required
لازم داشتن
requires
لازم دانستن
correlative
لازم و ملزوم
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
correlative
لازم وملزوم
requiring
لازم دانستن
imperative
لازم الاجرا
requiring
لازم داشتن
imperatives
لازم الاجرا
require
لازم دانستن
require
لازم داشتن
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
intransitive
فعل لازم
requisition
شرط لازم
requisitioned
شرط لازم
requisitioning
شرط لازم
requisitions
شرط لازم
sine qua non
شرط لازم
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
enforceable
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
requisite
شرط لازم
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
the needful
کار لازم
superserviceable
بیش از حد لازم
i thought it necessary to
لازم دانستم که
induced drag
پسای لازم
ine horse
فاقداسباب لازم
integral part
جزء لازم
intransitively
بطور لازم
revocable
غیر لازم
it is unnecessary
لازم نیست
it needs not
لازم نیست
makings
شرایط لازم
necessary and sufficient
لازم و کافی
necessary conditions
شرایط لازم
folderol
غیر لازم
the needful
اقدام لازم
to become a necessity
لازم شدن
irrevocable contract
عقد لازم
indispensable
لازم الاجرا
time frames
مدت لازم
time frame
مدت لازم
need
لازم بودن
due
لازم مقرر
binding
لازم الاجرا
bindings
لازم الاجرا
to d. the need of
لازم ندانستن
hectic
دارای تب لازم
not binding
غیر لازم
hard and fast
لازم الاجراء
prerequisites
شرط لازم
prerequisite
شرط لازم
assets
مواد لازم
postulating
لازم دانستن
optimum
درجه لازم
postulates
لازم دانستن
postulated
لازم دانستن
postulate
لازم دانستن
qualifications
شرایط لازم
needn't
لازم نیست
needing
لازم بودن
needed
لازم بودن
requirements
شرایط لازم
supplies
مواد وتجهیزات لازم
it is necessary for him to go
لازم است برود
it askes for attention
توجه لازم دارد
ineligibility
فقدان شرایط لازم
hurdle rate of return
نرخ بازده لازم
cut the mustard
<idiom>
به حد استاندارد لازم رسیدن
unwanted
آنچه لازم نیست
want
خواستن لازم داشتن
if need be
اگر لازم باشد
if necessary
اگر لازم باشد
it needs to be done carefully
اینکارتوجه لازم دارد
quantum libet or placet
بمقداری که لازم است
provisions
وسایل لازم توشه ها
raptatorial
لازم برای شکار
raptatory
لازم برای شکار
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
you are required to
لازم است شما
you need not fear
لازم نیست بترسید
To make the necessary arrangements.
ترتیبات لازم را دادن
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
irrevocable
لازم بائن بلاعزل
ineligible
فاقد شرایط لازم
wanted
خواستن لازم داشتن
correlative with each other
لازم و ملزوم یکدیگر
enforceable document
سند لازم الاجرا
bounden duty
وفیفه واجب یا لازم
sine qua non
امر لازم لاینفک
qualified
دارای شرایط لازم
needlessly
بطور غیر لازم
unqualified
فاقد شرایط لازم
avaiiability
شرط یا صفت لازم
it is required that
لازم یا مقر ر است که
hydration water
اب لازم برای ابش
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
duly
حسب الوفیفه بقدر لازم
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
inseparable preposition
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
fall due
لازم التادیه شدن دین
requires
نیاز داشتن لازم بودن
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
require
نیاز داشتن لازم بودن
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling
مواد لازم برای پوشش
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
required
نیاز داشتن لازم بودن
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
wanted clerks
دبیر یا نویسنده لازم است
A human being should have humanity .
<proverb>
آدمى را آدمیت لازم است .
self execuiting
دارای ماده لازم الاجرا
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
provision
اذوقه تدارکات وسایل لازم
precautions
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
precaution
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
i paid his d. wages
مزد او را انچه لازم بود دادم
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
Reforms are needed in various directions.
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
undercool
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
undermanned
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
legislation
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
canonical time unit
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
cycle time
مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com