Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
adequately
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
Other Matches
It is not deep enough.
باندازه کافی گود نیست
causatively
چنانکه دلالت برسبب نماید
prepossessingly
چنانکه جلب توجه نماید
grandiosely
بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
persuasively
چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید
to eat humble pie
پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
life size
باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
life-size
باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
adequacy
تکافو مناسبت
adequate
تکافو کننده
insufficiency
عدم تکافو کمی
insufficience
عدم تکافو کمی
inadequacy
بی کفایتی عدم تکافو
adequate
تکافو کننده مناسب
inadequacies
بی کفایتی عدم تکافو
within
باندازه
enow
باندازه
handbreadth
باندازه کف دست
pint size
باندازه سرسنجاق
skinful
باندازه یک خیک پر
pint-size
باندازه سرسنجاق
thimbleful
باندازه یک انگشتانه
thimblefuls
باندازه یک انگشتانه
pint sized
باندازه سر سنجاق
pipeful
باندازه یک پیپ پر
spoonful
باندازه یک قاشق
quantum libet or placet
باندازه لازم
enough
بقدرکفایت باندازه
spoonfuls
باندازه یک قاشق
handsbreadth
باندازه کف دست
it is the size of a sparrow
باندازه یک گنجشک است
snug
گرم ونرم باندازه
fingers
باندازه یک انگشت میله برامدگی
finger
باندازه یک انگشت میله برامدگی
thumbnails
هر چیزی که باندازه ناخن باشد
thumbnail
هر چیزی که باندازه ناخن باشد
microprint
کپیه ورونوشت باندازه کوچک تر از اصل
bathymetric
مربوط باندازه گیری عمق وابسته به ژرفاسنجی
misifit
جامه یا چیز دیگری که باندازه کسی در نیاید
mock up
مدلی باندازه طبعی وکامل برای مطالعه وازمایش
there is nothing like leather
هر کسیرا عقل خودبکمال نماید
clearing houses
شرکتی که چکها را نقد می نماید
clearing house
شرکتی که چکها را نقد می نماید
pseudoscope
شیشهای که کاو را کوژکوژراکاو نماید
incongruously
بی ی نکه با هم جور باشدیاتطبیق نماید
an inceptive verb
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
This company guarantees prompt delivery of goods.
این شرکت تحویل فوری کالاراتضمین می نماید
dut of court
ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید
to the echo
چنان بلند که تولید انعکاس صدا می نماید
keyth rope system
شبکه زیرزمینی که زهکشهاخط بزرگترین شیب را قطع نماید
line of sight
خطی که قرنیه چشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
nomothetes
کسیکه گماشته میشد تا درقانون تجدیدنظر نماید قانون گذار
consulage
هزینهای که کنسول گری جهت تایید صورتحساب دریافت می نماید
leadsman
کسی که گلوله سربی بدریا می اندازد تا عمق انرا تعیین نماید
bits
تیغه یا ابزار سوراخ کاری که در داخل گیره یا ماشین گردش می نماید
bit
تیغه یا ابزار سوراخ کاری که در داخل گیره یا ماشین گردش می نماید
free carrier
یکی از قرارداد-های اینکوترمزکه در ان فروشنده کالا را به اولین حمل کننده تحویل می نماید
appropriation
در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
satisfactory
<adj.>
کافی
adequate
کافی
sufficient
کافی
enow
کافی
adequate
کافی
adequate
<adj.>
کافی
sufficient
<adj.>
کافی
acceptable
<adj.>
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
کافی
sufficing
<adj.>
کافی
enough
کافی
Big Brother
دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
scanty
غیر کافی
necessary and sufficient
لازم و کافی
Nothing more, thanks.
کافی است.
due care
مراقبت کافی
run short
<idiom>
کافی نبودن
skimps
غیر کافی
inextenso
بطول کافی
scantiest
غیر کافی
suffice
کافی بودن
suffice
کافی بودن
sufficient condition
شرط کافی
inadequate
غیر کافی
adequately
[sufficiently]
<adv.>
بقدر کافی
sufficiently
<adv.>
بقدر کافی
be adequate
کافی بودن
be enough
کافی بودن
be sufficient
کافی بودن
adequately
بقدر کافی
last
[be enough]
کافی بودن
reach
کافی بودن
leisure
وقت کافی
sufficed
کافی بودن
plenty of rain
باران کافی
sufficient conditions
شرایط کافی
sufficient
مقدار کافی
scantier
غیر کافی
skimping
غیر کافی
skimped
غیر کافی
skimp
غیر کافی
suffices
کافی بودن
sufficing
کافی بودن
gurantee period
مدت زمانیکه قبل از تحویل نهائی پیمانکار ساختمانی موفف است خسارات ساختمان رارفع نماید
well educatd
دارای تحصیلات کافی
to have plenty of time
وقت کافی داشتن
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
sufficiency
قابلیت مقدار کافی
sufficient condition
شرط کافی
[ریاضی]
insufficiently
بطور غیر کافی
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
not a leg to stand on
<idiom>
مدرک کافی نداشتن
well paid
دارای حقوق کافی
enough
باندازهء کافی نسبتا
incompetent
غیر کافی ناشایسته
voteless
بدون رای کافی
inadequately
بطور غیر کافی
center of gyration
نقطهای در یک جسم صلب که اگر همه جرم در ان متمرکزشود ممان اینرسی حول همان محور تغییر نماید
kelly
قطعهای از لوله حفاری که باعث میشود علاوه برحرکت دورانی مته در جهت عمود نیز حرکت نماید
so that
چنانکه
how
چنانکه
as
چنانکه
in the event that
چنانکه
doze
مقدار کافی از یک دارو خوراک
straw boss
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
in short supply
<idiom>
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
So much for theory!
<idiom>
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
dozes
مقدار کافی از یک دارو خوراک
Enough has been said!
به اندازه کافی گفته شده!
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
dozing
مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed
مقدار کافی از یک دارو خوراک
gratifyingly
چنانکه خوشنودسازد
pinchingly
چنانکه فشاراورد
insolubly
چنانکه اب نشود
so to speak
چنانکه گویی
permissively
چنانکه مخیرسازد
admissibleness
چنانکه روا
dilatorily
چنانکه پرشود
as is well known
چنانکه مشهور
expressively
چنانکه مقصودرابرساند
coordinately
چنانکه یکجورباشد
cresuendo
چنانکه صداخردخرد
prettily
چنانکه زیبانماید
as it deserves
چنانکه باید
proper
چنانکه شایدوباید
put the question
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
underdeveloped
رشد کافی نیافته عقب افتاده
he had a good supply of coal
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
underfeed
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
inexpressively
چنانکه مقصودرا نرساند
culpably
چنانکه سزاوارسرزنش باشد
meaningly
چنانکه مقصودرا برساند
meetly
چنانکه در خور باشد
medially
چنانکه درمیان باشد
convincingly
چنانکه متقاعد کند
brilliantly
چنانکه برجسته باشد
according as
چنانکه بدان سان که
irrecoverably
چنانکه بهبودی نپذیرد
perniciously
چنانکه زیان اورد
comme il faut
چنانکه باید وشاید
prettily
بخوبی چنانکه باید
permissively
چنانکه اجازه بدهد
funnily
چنانکه خنده اورد
decreasingly
چنانکه روبکاهش گذارد
meetly
چنانکه باید و شاید
fitfully
چنانکه بگیردوول کند
according to his version
چنانکه او شرح میداد
invulnerably
چنانکه زخم برندارد
gruesomely
چنانکه وحشت اورد
invisibly
چنانکه دیده نشود
gratifyingly
چنانکه خوشی دهد
privatively
چنانکه نفی یا استثناکند
inviolably
چنانکه سزاوارحرمت باشد
heliocentrically
چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
opprobriously
چنانکه رسوایی اورد
interminably
چنانکه تمام نشود
inexcusably
چنانکه نتوان معذوردانست
pitfully
چنانکه سزاوارنکوهش باشد
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
effusively
چنانکه گویی بریزد
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
inadmissibly
چنانکه روایاجایز نباشد
decrescendo
چنانکه صداخردخردضعیف شود
fiscal drag
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
line of vision
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
endorser
پشت نویس فردی که پشت سندی راامضاء می نماید
damage feasant
درCL حالتی را گویند که رمه یاگله کسی وارد ملک دیگری شده از طریق چریدن یاشکستن اشجار ایجاد خسارت نماید
dying declarations
در CLافهاراتی را گویند که شخص مشرف به موت پس ازاطمینان از قریب الوقوع بودن مرگ خود که مالا" به راستگویی وادارش میکند بیان نماید
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
well-to-do
<idiom>
پول کافی برای امرار معاش کردن
My tea is not cool enough to drink.
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attentions
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attention
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
presentably
چنانکه بتوان پیشکش کرد
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com