English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to spar at each other باهم مشت بازی کردن
Other Matches
to set by the ears باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads باهم بد کردن باهم مخالف کردن
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
synchronised همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
spliced باهم متصل کردن
interchanges باهم عوض کردن
chums باهم زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
splice باهم متصل کردن
interchanging باهم عوض کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
splices باهم متصل کردن
splicing باهم متصل کردن
to keep company باهم امیزش کردن
cohabit باهم زندگی کردن
cohabits باهم زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
interwed باهم پیوند کردن
interchanged باهم عوض کردن
interchange باهم عوض کردن
to set at variance با هم بد کردن باهم مخالف ت
symmetrize باهم قرینه کردن
confuse باهم اشتباه کردن
intercommon باهم شرکت کردن
confuses باهم اشتباه کردن
sums باهم جمع کردن
sum باهم جمع کردن
to cotton together باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other باهم ساختن یارفاقت کردن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
dump رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
rink یخ بازی کردن
twiddle بازی کردن
twiddled بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
twiddles بازی کردن
twiddling بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
play رل بازی کردن
play بازی کردن
moved بازی کردن
playact رل بازی کردن
played رل بازی کردن
moves بازی کردن
bump بازی کردن
plays بازی کردن
plays رل بازی کردن
playing رل بازی کردن
miscast بد بازی کردن
played بازی کردن
move بازی کردن
playing بازی کردن
play-acts بازی کردن
play-acting بازی کردن
toys بازی کردن
toy بازی کردن
gallant زن بازی کردن
play-act بازی کردن
play-acted بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
actuble بازی کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
fornicating : فاحشه بازی کردن
ski اسکی بازی کردن
skied اسکی بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
skis اسکی بازی کردن
skated اسکیت بازی کردن
spoofs حقه بازی کردن
to look oneself again پشم بازی کردن
flimflam حقه بازی کردن
to bill and coo بوسه بازی کردن
fornicates : فاحشه بازی کردن
trick حقه بازی کردن
tricked حقه بازی کردن
tricking حقه بازی کردن
play out تا اخر بازی کردن
play fair مردانه بازی کردن
to fly a kite سفته بازی کردن
fences شمشیر بازی کردن
playact در تاتر بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
prevaricating زبان بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
to make love عشق بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
played تفریح بازی کردن
to play ball توپ بازی کردن
left-handed با دست چپ بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
drabbest جنده بازی کردن
drabber جنده بازی کردن
misplay ناشیانه بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
equivocate زبان بازی کردن
prevaricates زبان بازی کردن
skates اسکیت بازی کردن
palter زبان بازی کردن
prevaricated زبان بازی کردن
prevaricate زبان بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
drab جنده بازی کردن
thimblerig شعبده بازی کردن
yo-yo یویو بازی کردن
yo-yos یویو بازی کردن
piddles باخوراک بازی کردن
court عشق بازی کردن
criminal court عشق بازی کردن
shinney شینی بازی کردن
To play cards . ورق بازی کردن
kite سفته بازی کردن
piddled باخوراک بازی کردن
cards ورق بازی کردن
piddle باخوراک بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
bowls باتوپ بازی کردن
showboat نمایشی بازی کردن
bowl باتوپ بازی کردن
shinny شینی بازی کردن
card ورق بازی کردن
spars مشت بازی کردن
sparred مشت بازی کردن
kites سفته بازی کردن
mountebank حقه بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
war game بازی جنگ کردن
skate اسکیت بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
gamble سفته بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
mountebanks حقه بازی کردن
spar مشت بازی کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
play تفریح بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
taw تیله بازی کردن
see-saw الا کلنگ بازی کردن
romped با جیغ وداد بازی کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
perform بازی کردن نمایش دادن
romping با جیغ وداد بازی کردن
performs بازی کردن نمایش دادن
teetering الله کلنگ بازی کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
teetered الله کلنگ بازی کردن
teeter الله کلنگ بازی کردن
performed بازی کردن نمایش دادن
to play square راست وحسینی بازی کردن
teeters الله کلنگ بازی کردن
romp با جیغ وداد بازی کردن
see-sawed الا کلنگ بازی کردن
to play for love تفریحی یا عشقی بازی کردن
warm up دست گرمی بازی کردن
see-saws الا کلنگ بازی کردن
To play (trifle) with someones feeling. با احساسات کسی بازی کردن
To spend recklessly ( prodigally ) . گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
play cat and mouse with someone <idiom> موش و گربه بازی کردن
act بازی کردن نمایش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com