Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to whip in
باهم نگاهداشتن
Other Matches
to set by the ears
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
preserves
نگاهداشتن
preserve
نگاهداشتن
preserving
نگاهداشتن
to hold fast
نگاهداشتن
behave
ادب نگاهداشتن
keep up
خوب نگاهداشتن
behaved
ادب نگاهداشتن
behaves
ادب نگاهداشتن
refrigerate
خنک نگاهداشتن
to draw rein
دهنه را نگاهداشتن
humour
راضی نگاهداشتن
impark
در اغل نگاهداشتن
isolate
درقرنطینه نگاهداشتن
isolates
درقرنطینه نگاهداشتن
isolating
درقرنطینه نگاهداشتن
latches
محکم نگاهداشتن
clamp
باگیره نگاهداشتن
clamped
باگیره نگاهداشتن
latch
محکم نگاهداشتن
clamps
باگیره نگاهداشتن
catch hold of
محکم نگاهداشتن
humours
راضی نگاهداشتن
humoured
راضی نگاهداشتن
righting
قائم نگاهداشتن
righted
قائم نگاهداشتن
buoyed
روی اب نگاهداشتن
buoying
روی اب نگاهداشتن
buoys
روی اب نگاهداشتن
humouring
راضی نگاهداشتن
buoy
روی اب نگاهداشتن
containment
محدود نگاهداشتن
clamping
باگیره نگاهداشتن
humored
راضی نگاهداشتن
humoring
راضی نگاهداشتن
refrigerating
خنک نگاهداشتن
refrigerates
خنک نگاهداشتن
refrigerated
خنک نگاهداشتن
right
قائم نگاهداشتن
humors
راضی نگاهداشتن
forborne
دست نگاهداشتن
behaving
ادب نگاهداشتن
withheld
منع کردن نگاهداشتن
withhold
منع کردن نگاهداشتن
withholding
منع کردن نگاهداشتن
withholds
منع کردن نگاهداشتن
parks
درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن
parked
درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن
park
درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن
to d. oneself up
بدن راراست نگاهداشتن
demurrage
تاخیر کردن نگاهداشتن
To stabilize prices .
قیمت ها راثابت نگاهداشتن
humor
خوشی دادن راضی نگاهداشتن
refrigeration
خنک کنی نگاهداشتن در یخچال
To bottle up ones anger.
خشم خود را دردل نگاهداشتن
hush
ارامش دادن مخفی نگاهداشتن
double-parks
نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
timed
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
immure
در چهار دیوار نگاهداشتن محصور کردن
double park
نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
he is not worth his salt
لایق نگاهداشتن نیست بنگاهداشتنش نمیارزد
double-park
نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
double-parked
نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
double-parking
نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
hawser
طناب فولادی مخصوص نگاهداشتن کشتی در حوضچه
hawsers
طناب فولادی مخصوص نگاهداشتن کشتی در حوضچه
to respect oneself
رعایت شرافت نفس نمودن خودراباشرف ومحترم نگاهداشتن
sculleries
اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن فروف وکارد وچنگال
scullery
اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن فروف وکارد وچنگال
concerted
باهم
simoltaneous
باهم
inchorus
باهم
together
باهم
conjointly
باهم
at once
باهم
tutti
باهم
one with a
باهم
simoltaneously
باهم
simultaneously
باهم
vis-a-vis
باهم
jointly
باهم
vis a vis
باهم
concurrently
باهم
combine
باهم پیوستن
combines
باهم پیوستن
kissing kind
باهم دوست
to keep company
باهم بودن
to huddle together
باهم غنودن
combining
باهم پیوستن
one anda
همه باهم
coexist
باهم زیستن
coexisted
باهم زیستن
concomitancy
باهم بودن
collaborated
باهم کارکردن
at loggerheads
<idiom>
باهم جنگیدن
We went together .
باهم رفتیم
contemporaneously
بطورمعاصر باهم
cooperate
باهم کارکردن
cowork
باهم کارکردن
coadunate
باهم روییده
all at once
همه باهم
cohabitation
زندگی باهم
collaborating
باهم کارکردن
collaborates
باهم کارکردن
coexisting
باهم زیستن
collaborate
باهم کارکردن
interweaves
باهم امیختن
to act jointly
باهم کارکردن
simultaneous with each other
باهم رخ دهنده
collocation
باهم گذاری
coinciding
باهم رویدادن
to work together
باهم کارکردن
interweave
باهم امیختن
interweaving
باهم امیختن
interwove
باهم امیختن
to be together
باهم بودن
coincided
باهم رویدادن
coincide
باهم رویدادن
coincides
باهم رویدادن
coexists
باهم زیستن
to grow together
باهم پیوستن
promiscuous bathing
ابتنی زن و مرد باهم
splices
باهم متصل کردن
cross fertilize
باهم پیوند زدن
to keep friends
باهم دوست ماندن
to bill and coo
باهم غنج زدن
splice
باهم متصل کردن
to be good pax
باهم دوست بودن
splicing
باهم متصل کردن
symmetrize
باهم قرینه کردن
they had words
باهم نزاع کردند
to grow into one
باهم یکی شدن
spliced
باهم متصل کردن
interchanged
باهم عوض کردن
interwed
باهم پیوند کردن
to keep company
باهم امیزش کردن
intercommon
باهم شرکت کردن
to grow together
باهم یکی شدن
impacted
باهم جوش خورده
impacted
باهم جمع شده
to hang together
باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang together
باهم مربوط بودن
to set at variance
با هم بد کردن باهم مخالف ت
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
compare
برابرکردن باهم سنجیدن
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
correlation
بستگی دوچیز باهم
interchanges
باهم عوض کردن
interchange
باهم عوض کردن
chums
باهم زندگی کردن
chum
باهم زندگی کردن
to be together with somebody
با کسی باهم بودن
grades
جورکردن باهم امیختن
grade
جورکردن باهم امیختن
comparing
برابرکردن باهم سنجیدن
compares
برابرکردن باهم سنجیدن
compared
برابرکردن باهم سنجیدن
cohabits
باهم زندگی کردن
sums
باهم جمع کردن
coapt
باهم جور امدن
confuses
باهم اشتباه کردن
coapt
باهم متناسب شدن
coact
باهم نمایش دادن
Co
پیشوندیست بمعنی با و باهم
interchanging
باهم عوض کردن
coextend
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
sum
باهم جمع کردن
confuse
باهم اشتباه کردن
co-
پیشوندیست بمعنی با و باهم
coexistent
باهم زیست کننده
com
پیشوند بمعانی با و باهم
They are hardly comparable .
منا سبتی باهم ندارند
pooled
شریک شدن باهم اتحادکردن
pool
شریک شدن باهم اتحادکردن
to go to gether
بهم خوردن باهم جوربودن
out of tune
<idiom>
باهم خوب وسازش نداشتن
We entered the room together .
باهم وارد اطاق شدیم
to spar at each other
باهم مشت بازی کردن
The husband and wife dont get on together.
زن وشوهر باهم نمی سازند
we are kin
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
to cotton together
باهم ساختن یارفاقت کردن
they were made one
یعنی باهم عروسی کردند
to cotton with each other
باهم ساختن یارفاقت کردن
col
پیشوند بمعانی باو باهم
add
جمع زدن باهم پیوستن
adding
جمع زدن باهم پیوستن
cons
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
adds
جمع زدن باهم پیوستن
confluent
باهم جاری شونده متلاقی
simultaneous
باهم واقع شونده همزمان
conning
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pools
شریک شدن باهم اتحادکردن
con
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com