Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (4 milliseconds)
English
Persian
to f. in the pan
باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
Other Matches
fall short (of one's expectations)
<idiom>
موفق نشدن
to fall through
موفق نشدن
to go wrong
موفق نشدن
to collapse
موفق نشدن
[مذاکره یا فرضیه]
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
missed
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
miss
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
intently
با سعی وکوشش
diligency
سعی وکوشش
diligence
سعی وکوشش
steadviness
سعی وکوشش
steadiness
سعی وکوشش
industriously
با سعی وکوشش
to grapple with at ask
به کاری سخت زوراوردن وکوشش
to get out of the way
مانه نشدن
disallowing
قائل نشدن
disallows
قائل نشدن
to put by
تسلیم نشدن
to miss plant
سبز نشدن
to miss fire
کامیاب نشدن
disallowed
قائل نشدن
disallow
قائل نشدن
resist temptation
وسوسه نشدن
unsay
گفته نشدن
excluding
شامل نشدن
to keep up one's spirits
دلسرد نشدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
to keep one's hair on
دست پاچه نشدن
to keep ones he
دست پاچه نشدن
exclusion
عمل شامل نشدن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
keep cold
دست پاچه نشدن
keep one's hair on
دست پاچه نشدن
excludes
شامل نشدن یا جداشدن
exclude
شامل نشدن یا جداشدن
underdraw
کشیده نشدن زه تا اخر
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
keep one's head
دست پاچه نشدن
to keep ones hair on
دست پاچه نشدن
to keep cold
دست پاچه نشدن
expostfacto
عطف به ماسبق نشدن قانون
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
blackout
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
blackouts
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
ملتفت نشدن
[با وجود نشانه ها و توضیحات]
To keep one s distmce from some one .
از کسی فاصله گرفتن ( زیاد صمیمی نشدن )
leakages
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
leakage
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
prosperous
موفق
throve
موفق شد
lucrative
موفق
successful
موفق
upbeat
موفق
successful
<adj.>
موفق
to come through
موفق شدن
sure-fire
حتما موفق
to pull through
موفق شدن
attained
موفق شدن
I made good my escape .
موفق به فرار شد
make a hit
<idiom>
موفق شدن
attain
موفق شدن
come off
<idiom>
موفق شدن
go over well
<idiom>
موفق بودن
have it made
<idiom>
موفق بودن
attaining
موفق شدن
hot hand
پرتاب موفق
arrived
موفق شدن
arriving
موفق شدن
arrive
موفق شدن
to make a shift
موفق شدن
wows
موفق شدن
wowing
موفق شدن
wowed
موفق شدن
wow
موفق شدن
attains
موفق شدن
fay
موفق شدن
arrives
موفق شدن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
two-way
موفق در حمله و دفاع
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
ratchet effect
اثر چرخش دهنده مصرف بالا و استانداردبالای زندگی باسانی عوض نشدن
to come up in the world
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
converts
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
succeeded
موفق شدن نتیجه بخشیدن
succeeds
موفق شدن نتیجه بخشیدن
hitting
جستجوی موفق در پایگاه داده
to go places
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
hit
جستجوی موفق در پایگاه داده
hits
جستجوی موفق در پایگاه داده
converting
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converted
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
convert
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
connects
ضربه موفق در پایگاه دوم
connect
ضربه موفق در پایگاه دوم
nojoy
موفقیتی نیست موفق نشدم
prospered
رونق یافتن موفق شدن
prosper
رونق یافتن موفق شدن
turn the trick
<idiom>
درکاری که میخواست موفق شدن
prospering
رونق یافتن موفق شدن
prospers
رونق یافتن موفق شدن
succeed
موفق شدن نتیجه بخشیدن
I could never make her understand .
هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
hit and miss
گاهی موفق وگاهی مغلوب
to get sight of a person
موفق بدیدن کسی شدن
put across
باحقه بازی موفق شدن
god speed you
کامیاب شوید موفق باشید
Supposing we do not succeedd, then waht?
حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
i managed to do it
موفق شدم که ان کار را انجام دهم
smash hit
<idiom>
نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
to get any ones speech
موفق بشنیدن نطق کسی شدن
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
deliver the goods
<idiom>
موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
He'll never get anywhere.
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
He'll never amount to anything.
<idiom>
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
[اصطلاح روزمره]
It appears questionable whether he will manage to do that.
بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
lanolin
لانولین
[ماده چربی موجود در سطح الیاف پشم که در صورت شسته نشدن حالت انعطاف پذیری و درخشندگی به فرش های پشمی می بخشد.]
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com