English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
he was motioned to go باو اشاره شد که برود
he was signalled to go باو اشاره شد که برود
Other Matches
i advised him to go there به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
innuendo اشاره تلویحا اشاره کردن
innuendos اشاره تلویحا اشاره کردن
innuendoes اشاره تلویحا اشاره کردن
implying اشاره داشتن بر اشاره کردن
imply اشاره داشتن بر اشاره کردن
implies اشاره داشتن بر اشاره کردن
circular فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
circulars فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
printed برود
let him go برود
print برود
prints برود
he was made to go او را وادارکردند برود
tell him to go بگویید برود
let him go بگذارید برود
it is necessary for him to go باید برود
he refused to go نخواست برود
he is not willing to go نیست برود
he insists on going اصراردارد که برود
none but the old shold go کسی مگربزرگان برود
i made him go او را وادار کردم برود
in order that he may go برای اینکه برود
it is necessary for him to go لازم است برود
he did not d. to go جرات نکرد که برود
he durst not go جرات نکرد که برود
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
he needs must go ناچار باید برود
he refused to go حاضر نشد برود
he is indisposed to go مایل نیست برود
Long absent, soon forgotten. <proverb> از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
overland mail پستی که از راه خشکی برود
out of sight out of mind از دل برود هر انچه از دیده برفت
it is necessary for him to go براو واجب است که برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
out of sigt out of mind از دل برود هر انکه از دیده برفت
sticker [guest] مهمانی که نمی خواهد برود
dare he go? ایا جرات دارد برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
I am counting(relying) on you, dont let me down. روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Those who lose must step out. هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
humpty dumpty کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
deflections ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
action که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
actions که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
jump instruction موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
ball back ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshold سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
joint دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pull ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
gesturing اشاره
gestured اشاره
promptings اشاره
prompting اشاره
insinuation اشاره
insinuative اشاره
gesture اشاره
inking اشاره
beck اشاره
referrals اشاره
cell pointer اشاره گر سل
references اشاره
hinted اشاره
referral اشاره
hint اشاره
nutation اشاره با سر
with reference to با اشاره به
allusions اشاره
allusion اشاره
hints اشاره
slur اشاره
indication اشاره
pointer اشاره گر
pointers اشاره گر
tip اشاره
warnings اشاره
inkling اشاره
suggestions اشاره
slurred اشاره
slurring اشاره
slurs اشاره
warning اشاره
manifest اشاره
manifested اشاره
manifesting اشاره
manifests اشاره
implication اشاره
implications اشاره
reference اشاره
suggestion اشاره
in reference to با اشاره به
symbol اشاره
beckons اشاره
beckoning اشاره
mention اشاره
beckoned اشاره
action اشاره
beckon اشاره
intimation اشاره
intimations اشاره
actions اشاره
mentions اشاره
mentioning اشاره
hand gesture اشاره دست
d. adjective صفت اشاره
d. pronoun ضمیر اشاره
eyewink اشاره با چشم
flag wagging اشاره باپرچم
gest قیافه اشاره
geste قیافه اشاره
as already mentioned <adv.> همانطور که اشاره شد
modally با اشاره بوجه
stack pointer اشاره گر پشته
to raise اشاره کردن
to bring up اشاره کردن
pointing device دستگاه اشاره گر
sp اشاره گرپشته
record printer اشاره گر رکورد
short notice باکوچکترین اشاره
to touch on اشاره کردن
as previously mentioned <adv.> همانطور که اشاره شد
indicant اشاره نما
indicatively بطور اشاره
to touch upon اشاره کردن
insinuatingly اشاره کنان
tuch اشاره کردن
to throw out اشاره کردن
to make a motion اشاره کردن
signaller اشاره کننده
cheep اشاره مختصرکردن به
hints اشاره کردن
point اشاره کردن
allude اشاره کردن
alluded اشاره کردن
mentions اشاره کردن
mentioning اشاره کردن
alluding اشاره کردن
mention اشاره کردن
beckons اشاره کردن
beckoned اشاره کردن
beckon اشاره کردن
that اشاره بدور
alludes اشاره کردن
symbol رمز اشاره
ensigns اشاره دسته
insinuates به اشاره فهماندن
infer اشاره کردن بر
hinted اشاره کردن
hint اشاره کردن
nudging اشاره کردن
nudges اشاره کردن
nudged اشاره کردن
nudge اشاره کردن
suggests اشاره کردن بر
suggesting اشاره کردن بر
suggested اشاره کردن بر
suggest اشاره کردن بر
infers اشاره کردن بر
insinuate به اشاره فهماندن
inferring اشاره کردن بر
insinuated به اشاره فهماندن
inferred اشاره کردن بر
ensign اشاره دسته
gesticulation اشاره با سر و دست
suggestive اشاره کننده
sign language زبان اشاره
signal با اشاره رساندن
sign languages مکالمه با اشاره
signaled با اشاره رساندن
motion اشاره کردن
signalled با اشاره رساندن
adumbrative اشاره کننده
abodes اشاره کردن
allusive اشاره کننده
sign language مکالمه با اشاره
demonstrative اسم اشاره
gesticulations اشاره با سر و دست
beckoning اشاره کردن
motions اشاره کردن
motioning اشاره کردن
suggestible اشاره کردنی
motioned اشاره کردن
cheep اشاره مختصر
sign languages زبان اشاره
demonstrative صفت اشاره
abode اشاره کردن
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
to make a gesture of apology با اشاره معذرت خواستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com