English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 114 (7 milliseconds)
English Persian
cozy up to (someone) <idiom> باکسی دوستی برقرارکردن
Other Matches
installation برقرارکردن
installations برقرارکردن
establish ساختن برقرارکردن
establishes ساختن برقرارکردن
establishing ساختن برقرارکردن
to turn on any one باکسی بد شدن
to keep up with a person باکسی برابربودن
to haunt with a person باکسی ماندگارشدن
communicate مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicates مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicated مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
take out <idiom> باکسی قرار گذاشتن
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
got a thing going <idiom> باکسی نامزد شدن
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
illtreat باکسی بد رفتاری کردن
sympathy with any one همدردی یاهمفکری باکسی
to keep pace with any one باکسی برابرقدم زدن
to enter into p with another باکسی شرکت کردن
to i. anyone to a benefice درامد کلیسایی رابرای کسی برقرارکردن
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
to have an i. with any one باکسی دیدار و گفتگو کردن
handle with kid gloves <idiom> باکسی همکاری دقیق داشتن
to be of kinship with somebody باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
to bear with a person باکسی ساختن یاسازش کردن
pick a quarrel <idiom> باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
vertical تنظیم فضا بین خط وط متن برای برقرارکردن یک متن در یک صفحه
sodality دوستی
togetherness دوستی
philogyny زن دوستی
peace دوستی
fellowships دوستی
fellowship دوستی
uxoriousness زن دوستی
brotherliness دوستی
friendships دوستی
friendship دوستی
self love خود دوستی
altruism نوع دوستی
ties of friendship قیودیاعلاقه دوستی
fraternization دوستی کردن
under cover of frind ship بعنوان دوستی
algophilia درد دوستی
wanderlust اوارگی دوستی
fraternal love دوستی برادری
excessive love دوستی زیاد
brotherly ازروی دوستی
lastering friendship دوستی پا بر جا یا ثابت
the utmost love منتهای دوستی
negrophilism سیاه دوستی
humanitarianism بشر دوستی
ophilia مار دوستی
paternal love دوستی پدرانه
negrophilism دوستی بازنگیان
motherly love دوستی مادرانه
philoprogenitiveness بچه دوستی
professed love دوستی زبانی
ritualism تشریفات دوستی
protestation of frienship ادعای دوستی
taphophilia گور دوستی
love feast عید دوستی
philanthropy بشر دوستی
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend ! معنی دوستی را هم فهمیدیم
endearing از روی دوستی و محبت
kiss of death دوستی خاله خرسه
The bonds of friendship (affection). رشته دوستی والفت
to make friends with anyone با کسی اشنایی یا دوستی
humanitarianism مسلک بشر دوستی
patriotically از روی میهن دوستی
liquorish حاکی ازنوشابه دوستی
sportsmanship ورزش دوستی مردانگی
gregariously از روی جمعیت دوستی
algolagnia درد دوستی جنسی
bibliomania جنون کتاب دوستی
electrophilic attack حمله الکترون دوستی
electrophilic addition افزایش الکترون دوستی
humanitarianism فلسفه همنوع دوستی
breach of friendship بهم زدن دوستی
fawn افهار دوستی کردن
fawns افهار دوستی کردن
fawned افهار دوستی کردن
ties of friendship انچه دوستی اقتضامیکند
philosophically ازراه حکمت دوستی
electrophilic aromatic substitution استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
they are sworn frends با هم پیمان دوستی بسته اند
theocentrism توجه بخدا خدا دوستی
humanism نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
i reckon اطمینان به دوستی کسی داشتن
theocentricity توجه بخدا خدا دوستی
He did it out of friendship. ازروی دوستی اینکار راکرد
nucleophilic aromatic substitution استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
haunt دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunts دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
(not) have anything to do with someone <idiom> نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
they are sworn frends بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
i reckon روی دوستی کسی حساب کردن
to interrupt a friendship رشته دوستی را با کسی پاره کردن
wanderlust علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
snake in the grass <idiom> دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
Please accept this gift as a mark of my friendship. لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
humanism مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
curry favor <idiom> هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
backstabber خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
formulism رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
rapallo treaty قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
peace pact میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com