English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 85 (7 milliseconds)
English Persian
got a thing going <idiom> باکسی نامزد شدن
Other Matches
postulant نامزد جدید نامزد ورود بخدمت کلیسا
trothplight نامزد شدن نامزد کردن
to keep up with a person باکسی برابربودن
to turn on any one باکسی بد شدن
to haunt with a person باکسی ماندگارشدن
cozy up to (someone) <idiom> باکسی دوستی برقرارکردن
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
take out <idiom> باکسی قرار گذاشتن
illtreat باکسی بد رفتاری کردن
to keep pace with any one باکسی برابرقدم زدن
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
sympathy with any one همدردی یاهمفکری باکسی
to enter into p with another باکسی شرکت کردن
to have an i. with any one باکسی دیدار و گفتگو کردن
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
to bear with a person باکسی ساختن یاسازش کردن
to be of kinship with somebody باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
handle with kid gloves <idiom> باکسی همکاری دقیق داشتن
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
pick a quarrel <idiom> باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
affianced نامزد
fiancee نامزد
an engaged couple دو تن نامزد
bethrothed نامزد
designee نامزد
fiance نامزد
designed نامزد
engaged نامزد
candidate نامزد
candidates نامزد
the bride elect نامزد
couple دو نامزد
coupled دو نامزد
couples دو نامزد
fiancT نامزد
intended نامزد
nominees نامزد
nominee نامزد
candidate نامزد
candidate نامزد انتخاباتی
to get engaged نامزد کردن
to become engaged نامزد کردن
troth نامزد کردن
ordinands نامزد انتصاب
ordinand نامزد انتصاب
candid کاندیدا نامزد
nominated نامزد کردن
designating نامزد کردن
designates نامزد کردن
designate نامزد کردن
candidates نامزد کاندید
candidate نامزد کاندید
engaged نامزد شده
nominate نامزد کردن
nominates نامزد کردن
nominating نامزد کردن
to be bethrothed نامزد شدن
betrothed نامزد شده
fiance نامزد گرفتن
affianced نامزد شده
nominator نامزد کننده
running mates نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mate نامزد معاونت ریاستجمهوری
candidate master نامزد استادی شطرنج
bespoke نامزدی نامزد شده
bespoken نامزدی نامزد شده
candidates داوطلب خدمت در ارتش نامزد
postulancy کاندید نامزد انجام امری
to put up منزل دادن به نامزد کردن
candidate داوطلب خدمت در ارتش نامزد
campaigners سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
campaigner سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
in love - engaged - married عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
put-up برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put up برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
earmarked نامزد شده مشخص شده علامت گذاری شده
favorite son نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com