English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
handle with kid gloves <idiom> باکسی همکاری دقیق داشتن
Other Matches
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
to be of kinship with somebody باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
to keep up with a person باکسی برابربودن
to haunt with a person باکسی ماندگارشدن
to turn on any one باکسی بد شدن
cozy up to (someone) <idiom> باکسی دوستی برقرارکردن
take out <idiom> باکسی قرار گذاشتن
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
to enter into p with another باکسی شرکت کردن
to keep pace with any one باکسی برابرقدم زدن
got a thing going <idiom> باکسی نامزد شدن
sympathy with any one همدردی یاهمفکری باکسی
illtreat باکسی بد رفتاری کردن
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
to bear with a person باکسی ساختن یاسازش کردن
to have an i. with any one باکسی دیدار و گفتگو کردن
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
pick a quarrel <idiom> باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
competitions همکاری
competition همکاری
collaboration همکاری
synergism همکاری
cooperation همکاری
co-operate همکاری
cahoots همکاری
synergy همکاری یاری
logrolling همکاری متقابل
disaffiliate همکاری نکردن
disaffiliation عدم همکاری
synergistic همکاری کننده
synergistic مربوط به همکاری
disassociating همکاری نکردن
disassociates همکاری نکردن
logroll همکاری کردن
mutualism اصول همکاری
teamwork روح همکاری
pull together همکاری کردن
close coordination همکاری نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
co-operation همکاری مشترک
collaboration همکاری مشترک
cooperation همکاری مشترک
cooperative work همکاری مشترک
antagonistic cooperation همکاری ناساز
disassociated همکاری نکردن
disassociate همکاری نکردن
solidarity همکاری همبستگی
cooperator همکاری کننده
incoordination عدم همکاری
assist یاور همکاری
take on <idiom> شروع به همکاری
assists یاور همکاری
assisting یاور همکاری
noncooperation عدم همکاری
coact همکاری کردن
incoordinate فاقد حس همکاری
assisted یاور همکاری
keep someone on <idiom> اجازه همکاری دادن
dissociates قطع همکاری وشرکت
dissociating قطع همکاری وشرکت
contribution هم بخشی همکاری وکمک
dissociate قطع همکاری وشرکت
contributions هم بخشی همکاری وکمک
disassociation عدم یا فسخ همکاری
gung-ho آمادهی همکاری و عمل
cooperation همکاری تشریک مساعی
to distance [dissociate] oneself from دوری [قطع همکاری] کردن از
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
disaffiliate به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
abasia عدم همکاری عضلات محرکه
organization for european economic coopr سازمان همکاری اقتصادی اروپا
organization for economic co opration سازمان توسعه و همکاری اقتصادی
synergetic دارای اشتراک مساعی همکاری کننده
to dissociate [disassociate] oneself from somebody [something] از کسی [چیزی] دوری [قطع همکاری] کردن
consolidation psychological operation عملیات روانی برای جلب همکاری مردم
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
community relations روابط همکاری بین سازمانهای نظامی وقشرهای اجتماعی
bank giro همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
stringent دقیق
stringently دقیق
advertent دقیق
exacts دقیق
astute دقیق
punctiliously دقیق
wistful دقیق
exquisite دقیق
exacted دقیق
punctilious دقیق
literal دقیق
punctual دقیق
scholastic دقیق
intent دقیق
accurate دقیق
exact solution حل دقیق
particular redemption دقیق
precision دقیق
scholastical دقیق
scrutinizer دقیق
subtil دقیق
exact دقیق
tenty دقیق
precision tools الات دقیق
scrutiny بررسی دقیق
set لجوج دقیق
perpend دقیق بودن
persnickety کاربسیار دقیق
pernickety کاربسیار دقیق
tenuous لطیف دقیق
setting up لجوج دقیق
instruments الات دقیق
sets لجوج دقیق
precisian خیلی دقیق
queasy زیاد دقیق
particularization شرح دقیق
precision adjustment تنظیم دقیق
strictly speaking دقیق شویم
watchfulness دقیق هشیاری
thoroughgoing بسیار دقیق
instrument الات دقیق
thorough paced دقیق گام
detailed analysis بررسی دقیق
punctual باذکرجزئیات دقیق
imprecise غیر دقیق
in-depth دقیق و عمیق
goings-over بررسی دقیق
going-over بررسی دقیق
queazy زیاد دقیق
detailed analysis آنالیز دقیق
precision balance ترازوی دقیق
precision fire تیر دقیق
precision instrument سنجه دقیق
subtle دقیق لطیف
subtler دقیق لطیف
subtlest دقیق لطیف
precision levelling ترازیابی دقیق
precision scale مقیاس دقیق
precision spirit level ترازوی دقیق
precision sweep روبش دقیق
precision tool ابزار دقیق
pryingly با نگاه دقیق
control توپزن دقیق
controlling توپزن دقیق
controls توپزن دقیق
precisionist بسیار دقیق
high accuracy measurement سنجش دقیق
arm of precision اسلحه دقیق
correcting دقیق یا درست
corrects دقیق یا درست
fine setting تنظیم دقیق
precision measurment سنجش دقیق
soundest بی خطر دقیق
fine adjustment تنظیم دقیق
sounds بی خطر دقیق
correct دقیق یا درست
an a calculator محاسب دقیق
sound بی خطر دقیق
watchful بی خواب دقیق
sounded بی خطر دقیق
precise دقیق کردن
precise صریح دقیق
precise خیلی دقیق
exact location محل دقیق
micro pressure gage فشارسنج دقیق
fine spun دقیق خیالی
backstabber خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
The answer to terrorism must be better intelligence and improved international cooperation. پاسخ به تروریسم باید اطلاعات بهتر سازمان مخفی و بهبودی همکاری های بین المللی باشد.
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com