Dictiornary-Farsi | باگامهای سنگین وموزون ازاطاق بیرون رفت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
he swung out of the room	باگامهای سنگین وموزون ازاطاق بیرون رفت


Other Matches

jeheemy	جرثقیل سنگین برای بیرون کشیدن قایقها از گل
to turn out	بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
scutter	دو باگامهای کوتاه
ploddingly	باگامهای کند
pace	باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
paced	باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
paces	باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
lilt	اهنگ خوش نوا وموزون خواندن شعرنشاط انگیز خواندن باسبکروحی حرکت کردن
lilts	اهنگ خوش نوا وموزون خواندن شعرنشاط انگیز خواندن باسبکروحی حرکت کردن
to strain at a gnat	ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
witjout	بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
extravasate	ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
ejecting	بیرون راندن بیرون انداختن
ejects	بیرون راندن بیرون انداختن
ejected	بیرون راندن بیرون انداختن
eject	بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion	بیرون اندازی بیرون امدگی
outward bound	عازم بیرون روانه بیرون
off one's hands	بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heavy footed	دل سنگین
saturnine	سنگین
pressuring	سنگین
pressures	سنگین
pressured	سنگین
massive	سنگین
massively	سنگین
laden	سنگین پر
weightier	سنگین
weighted	سنگین
burdensome	سنگین
weighty	سنگین
pressure	سنگین
weightiest	سنگین
unwieldy	سنگین
heavy	سنگین
heavy	دل سنگین
waterlogged	سنگین
weight ton	تن سنگین
ponderous	سنگین
hard water	اب سنگین
stodgy	سنگین
lumpy	سنگین
lumpiest	سنگین
heaviest	دل سنگین
heaviest	سنگین
staid	سنگین
extensive	سنگین
exacting	سنگین
heftier	سنگین
heftiest	سنگین
hefty	سنگین
heavier	سنگین
heavier	دل سنگین
heavies	سنگین
heavies	دل سنگین
lumpier	سنگین
logy	سنگین
loggy	سنگین
hulky	سنگین
mim	سنگین
largo a	سنگین
high proof	سنگین
navol	اب سنگین
heavy water	اب سنگین
carking	سنگین
lumpish	سنگین
heft	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
lumberingly	سنگین
onerous	سنگین
cloggy	سنگین
cumbersome	سنگین
dull	کند سنگین
ham-fisted	سنگین دست
soberly	سنگین موقر
slams	ضربت سنگین
dulled	کند سنگین
dulls	کند سنگین
duller	کند سنگین
dullest	کند سنگین
dulling	کند سنگین
centrosphere	سنگین کره
heavy petroleum	نفتخام سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
slamming	ضربت سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
colored crystal	بلور سنگین
slugfest	مسابقه سنگین
ham handed	سنگین دست
incumber	سنگین کردن
light heavy	نیم سنگین
ham fisted	سنگین دست
heavyweights	سنگین وزن
baryon	ذره سنگین
heavyweights	بزرگ و سنگین
loads	سنگین کردن
to pound a long	سنگین رفتن
encumbered	سنگین کردن
demure	جدی سنگین
high interest	بهره سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy alloy	الیاژ سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy arm	سلاح سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
slammed	ضربت سنگین
slam	ضربت سنگین
encumbers	سنگین کردن
encumbering	سنگین کردن
stodgy	سنگین وکندرو
heavyish	سنبته سنگین
load	سنگین کردن
heavy industry	صنایع سنگین
heavyweight	سنگین وزن
heavyweight	بزرگ و سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
sober	سنگین موقر
heavy metal	فلز سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
titan crane	جرثقیل سنگین
millstone	بار سنگین
sledgehammers	چکش سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
millstones	بار سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
hard colors	رنگهای سنگین
high polymer	بسپار سنگین
encumber	سنگین کردن
weight	سنگین کردن
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
gravest	موقر سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
heavy traffic	ترافیک سنگین
graves	موقر سنگین
grave	موقر سنگین
overbalances	سنگین تر بودن از
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
burdens	سنگین بارکردن
deep mourning	عزاداری سنگین
overpoise	سنگین تر بودن از
overbalanced	سنگین تر بودن از
emcumber	سنگین کردن
clumped	ضربه سنگین
heavy particle	ذره سنگین
clogs	: سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
clog	: سنگین کردن
outbalance	سنگین تر بودن از
clumping	ضربه سنگین
gravitate	سنگین کردن
clump	ضربه سنگین
clumps	ضربه سنگین
gravitated	سنگین کردن
overbalancing	سنگین تر بودن از
gravitates	سنگین کردن
gravitating	سنگین کردن
heavy oil	روغن سنگین
overburdensome	زیاد سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
heavy-handed	سنگین دست
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
heavyish	کمی سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
heavy goods	کالاهای سنگین
sadiron	اتوی سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
heavy hended	سنگین دست
heavy handed	سنگین دست
profound sleep	خواب سنگین
behave prettily	سنگین باش
gravely	بطور سنگین
heavy weight	سنگین وزن
heavy soil	خاک سنگین
overweigh	سنگین تر بودن از
grand opera	اپرای سنگین
overbalance	سنگین تر بودن از
fuller	سنگین کننده
heavy drop	بارریزی سنگین
naphtha	بنزین سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
waddling	کج و سنگین راه رفتن
stowage	حمل بار سنگین
hulks	کشتی سنگین وکندرو
waddles	کج و سنگین راه رفتن
lop sided	یکسو سنگین یک سوسبک
waddle	کج و سنگین راه رفتن
waddled	کج و سنگین راه رفتن
sidewinder	ضربت سنگین از پهلو
lollop	سنگین راه رفتن
saraband	رقص سنگین اسپانیولی
trade-offs	سبک و سنگین کردن
heavy machinery	ماشین الات سنگین