English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English Persian
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
Search result with all words
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
Other Matches
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
A bitter pI'll to swallow. چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
specification مین شود یا کاری که باید انجام شود
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to do a thing the right way کاری راچنانکه باید
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
tasks کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
processes تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
process تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
entry موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
operates بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operate بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operation بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
op code بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
Back to the drawing board <idiom> [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
connective نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود
agenda لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
actions انجام کاری
action انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
languages دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
Boolean connective حروف و نشانه ها در یک عمل Boolen که عملی که باید روی عملوندها انجام شود بیان میکند
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
capability قادر به انجام کاری بودن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
having باعث انجام کاری شدن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
have باعث انجام کاری شدن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
undertakes توافق برای انجام کاری
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
undertake توافق برای انجام کاری
plods بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
unmodified instruction دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
bars توقف کسی برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
help روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
technique روش با مهارت برای انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
helps روش آسانتر برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com