English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
Other Matches
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
passably چنانکه بتوان پذیرفت
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
process تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
processes تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
backlogs کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
A bitter pI'll to swallow. چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
specification مین شود یا کاری که باید انجام شود
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
googolplex عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
prescan خصوصیت بیشتر اسکنرهای مسط ح که اسکن سریع و با realution کم انجام می دهند تا نمونه اصلی را مجدد بررسی کنید یا ناحیهای که باید بهتر اسکن شود مشخص کنید
handing وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
interactive کد اصلی و مقصد را بررسی کند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to do a thing the right way کاری راچنانکه باید
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
tasks کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
FEP پردازنده بین منبع ورودی و کامپیوتر اصلی که کار آن این است که داده دریافتی را پیش پردازش کند تا بار کاری کامپیوتر اصلی را کم کند
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
entry موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
to pay against receipt در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
operate بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operation بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operates بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
op code بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
Back to the drawing board <idiom> [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
connective نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود
agenda لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
action انجام کاری
actions انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
Boolean connective حروف و نشانه ها در یک عمل Boolen که عملی که باید روی عملوندها انجام شود بیان میکند
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
languages دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
having باعث انجام کاری شدن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
have باعث انجام کاری شدن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
plods بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
slur باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
slurs باعجله کاری را انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
unmodified instruction دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bars توقف کسی برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
help روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
helped روش آسانتر برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
statute of fraud قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com