Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
he should better to led than
باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
Other Matches
It is no use crying over spilt milk .
<proverb>
بعد از ریختن شیر ,گریه فایده ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes.
<proverb>
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
he is second to none
دومی ندارد بالادست ندارد
her
اورا
they proclaimed him sovereign
جلوس اورا
he was sent to england
اورا فرستادندبانگلستان
they intended to kill him
میخواستند اورا بکشند
i had a great wish to see him
داشتم که اورا به بینم
out with him
اورا بیرون کنید
they intended to kill him
قصدکشتن اورا داشتند
They consider him as an outsider .
اورا غریبه بحساب می آورند
Such extravagances ruined him.
این ولخرجی ها اورا زمین زد
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
We havent seen him for ages.
سالهاست اورا ندیده ایم
He was not admitted to the university.
اورا به دانشگاه راه ندادند
He is called by this name.
اورا به این رسم می خوانند
They gave him a sound thrashing .
اورا کتک مفصلی زدند
I sent him on an errand.
اورا دنبال یک کاری فرستادم
I wish I could meet ( see ) her .
کاش می توانستم اورا ببینم
His path was strewn with flowers .
مقدم اورا گلباران کردند
the instant i saw him
بمحض اینکه اورا دیدم
he was ordained priest
اورا بسمت کشیش گماشتند
The referee put a boycott on him .
داور اورا از بازی محروم کرد
I reckoned him as my friend.
اورا دوست خود حساب می کردم
they a his death to poison
مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
he was engagedon probation
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
Leave her alone.
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down .
اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
the police are on his track
مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
Providence watches over him.
از عالم غیب اورا حفا ظت می کنند
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
signification
دلالت
symbolization
دلالت
implication
دلالت
implications
دلالت
indication
دلالت
textual implication
دلالت
She loves him in spite lf sll his faults .
با وجود تمام عیبهایش اورا دوست دارد
diver's mate
یار اب باز که اورا ازاب بالا می کشد
the churach built him up
کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The bandits stripped him of all his belongines .
دزدهای سر گردنه ( راهزنان ) اورا لخت کردند
predicate
دلالت کردن
predicated
دلالت کردن
predicates
دلالت کردن
signifying
دلالت کردن
predicating
دلالت کردن
indicant
دلالت کننده
signifying
دلالت کردن بر
signify
دلالت کردن
to give evdience
دلالت کردن
bode
دلالت داشتن
implicate
دلالت کردن بر
implicated
دلالت کردن بر
implicates
دلالت کردن بر
implicating
دلالت کردن بر
implies
دلالت داشتن
imply
دلالت داشتن
implying
دلالت داشتن
signifies
دلالت کردن بر
signify
دلالت کردن بر
signifies
دلالت کردن
indicative
دلالت کننده
evidentiary
دلالت کننده
implicative
دلالت کننده
savorŠetc
دلالت کردن
denotative of
دلالت کننده بر
connotations
دلالت ضمنی
connotation
دلالت ضمنی
denotable
دلالت کردنی
signifier
دلالت کننده
connotative
دلالت کننده
expessive
دلالت کننده
implicitness
دلالت ضمنی
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
she was her putative daughter
اورا دختری فرض میکرد مشهور بودکه وی دختراوست
To squash someone .
تو دهن کسی زدن ( اورا خاموش وخفه کردن )
foreshown
از پیش دلالت کردن بر
it savours of revenge
دلالت بر انتقام میکند
implies
دلالت ضمنی کردن بر
connote
دلالت ضمنی کردن بر
implying
دلالت ضمنی کردن بر
prime implicant
عمده دلالت کننده
imply
دلالت ضمنی کردن بر
that book will immortalize him
ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
suggestive
دلالت کننده وسوسه امیز
betoken
دلالت کردن بر دال بر امری
causatively
چنانکه دلالت برسبب نماید
expresses
دلالت کردن بر فهماندن صریح
chartered
بین افراد دلالت کند
charter
بین افراد دلالت کند
index number
عددی که دلالت برحجم کند
expressing
دلالت کردن بر فهماندن صریح
express
دلالت کردن بر فهماندن صریح
chartering
بین افراد دلالت کند
charters
بین افراد دلالت کند
expressed
دلالت کردن بر فهماندن صریح
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
benefiting
فایده
return
[on something]
فایده
advantage
فایده
use
فایده
profit
فایده
uses
فایده
inefficacious
بی فایده
gainings
فایده
perquisites
فایده
perquisite
فایده
profits
فایده
unprofitable
بی فایده
profited
فایده
benefit
فایده
utility
فایده
value in use
فایده
fruits
فایده
of no a withou
بی فایده
wasteful
بی فایده
fruit
فایده
boot
فایده
disadvantageous
بی فایده
futile
بی فایده
shotten
بی فایده
useless
بی فایده
unavailing
بی فایده
benefited
فایده
using
فایده
worthless
بی فایده
an inceptive
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive verb
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
ineffectually
بطور بی فایده
inefficaciously
بطور بی فایده
inutility
چیز بی فایده
benefiting
:فایده رساندن
avail
فایده بخشیدن
avail
فایده استفاده
marginal benefit
فایده نهائی
cost benefit ratio
نسبت فایده
What is the use ? what good wI'll it do ?
فایده اش چیست ؟
marginal utility
فایده نهائی
benefit cost analysis
تحلیل فایده
disutility
عدم فایده
uselessly
بطور بی فایده
utilitarianism
فایده گرائی
unremunerative
بی فایده بیسود
good
خیر فایده
benefiting
فایده بردن
gained
فایده بردن
profits
فایده منفعت
profit
فایده منفعت
profit
فایده رساندن
profited
فایده رساندن
gain
فایده بردن
profits
فایده رساندن
gains
فایده بردن
profited
فایده منفعت
benefited
فایده بردن
benefited
:فایده رساندن
utility
سود فایده
benefit
:فایده رساندن
benefit
فایده بردن
d. letter
حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
why i think i can
هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
white elephants
گران و پر خرج و کم فایده
white elephant
گران و پر خرج و کم فایده
It benefits the people .
فایده اش به مردم می رسد
to f. a dead horse
کوشش بی فایده کردن
diminishing utility
اصل فایده نزولی
diminishing marginal utility
فایده نهایی نزولی
to boot
فایده و سود داشتن
benefitical
منتفع فایده برنده
useless
عاری از فایده باطله
benefic
فایده برنده نیکوکار
benefit cost ratio
نسبت فایده به هزینه
Did you get much ( any ) benefit from your holiday ?
تعطیلات برایت فایده ای داشت ؟
to plough sands
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough the sand
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose.
ماندن او در اینجا بی فایده است
antigone
دختری که همراه پدر نابینای خود به اتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد
I made a lot of profit in the deal .
دراین معامله فایده زیادی بردم
It is written for our benefit
نوشته کردن برای ما فایده دارد
land poor
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
conned
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
cons
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
con
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conning
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
capital expenditure
هزینهای که فایده اش محدود به یک دوره مالی نباشد
You wI'll benefit by this book .
از خواندن این کتاب فایده خواهی برد
current expenditure
هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
retaining fee
وجهی که بطور مستمرپرداخت به وکیل پرداخت شودتا از خدمات حقوقی اومستمرا" استفاده شود یا اورا از قبول وکالت طرف مقابل بازدارند
equitable mortgage
بدون انکه موضوع این عمل یاتاسیس صراحتا" یا منجزا"به رهن دلالت داشته باشد
they rejected his proposition
پیشنهاد وی را رد کگردن پیشنهاد اورا نپذیرفتند
utilitarianism
بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
there is no style about her
ندارد
flicker free
ی ندارد
it does not weigh with me
ندارد
he is not of that stamp
را ندارد
there is no limit to it
حد ندارد
futilitarian
کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
he has no temperature to day
امروز تب ندارد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com