English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
One must keep up with the times. باید با زمان آهنگ بود
Other Matches
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
real time زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
Consider yourself lucky [fortunate] (that) you weren't on the train at that time. شما باید خودتان را خوش شانس [خوشبخت] در نظر بگیرید [که] در آن زمان در قطار نبودید.
contention سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود
contentions سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود
average متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averages متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaged متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
carrier پروتکل ارتباطات شبکهای که از ارسال دو منبع در یک زمان جلوگیری میکند و باید منتظر شوند و سپس ارسال کنند. قابل استفاده برای کنترل ارسال داده روی شبکه ایترنت
carriers پروتکل ارتباطات شبکهای که از ارسال دو منبع در یک زمان جلوگیری میکند و باید منتظر شوند و سپس ارسال کنند. قابل استفاده برای کنترل ارسال داده روی شبکه ایترنت
CSMA CD پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
track [on a sound recording medium] تیتر آهنگ
music track تیتر آهنگ
make music آهنگ ساختن
play music آهنگ ساختن
coloratura آهنگ پرجلوه و پرزیر و بم
coloraturas آهنگ پرجلوه و پرزیر و بم
To compose music (potery) . آهنگ ( شعر ) ساختن
To set out on a journey. آهنگ سفر کردن
accent صدا یا آهنگ اکسان
accented صدا یا آهنگ اکسان
out of step <idiom> هم آهنگ وتوازن نداشتن
chime in <idiom> ملحق شدن (آهنگ یا گفتگو)
Who has composed this tune? این آهنگ راکی ساخته ؟
acute accent صدا یا آهنگ زیر اکسان
adagio آهسته و ملایم [اجرای آهنگ باهستگی]
This tune is in the key of Isfahan . این آهنگ درمایه اصفهان است
sing-song دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا
to be in tune with somebody هم آهنگ بودن با کسی [اصطلاح مجازی]
composer آهنگ ساز [بیشتر موسیقی کلاسیک]
sing-songs دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
barbershop وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
present زمان حاضر زمان حال
presents زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
arrival زمان حضور زمان رسیدن
presented زمان حاضر زمان حال
seek time زمان جستجو زمان طلب
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
presenting زمان حاضر زمان حال
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
accelerando آهسته آهسته آهنگ را تندتر کنید
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
must باید
to have to باید
maun باید
the f. of a table باید
should باید
in due f. باید
shall باید
there is a rule that... که باید.....
outh باید
ought باید
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
ought باید وشاید
you must know باید بدانید
It must be granted that … باید تصدیق کر د که …
as it deserves چنانکه باید
We have to go as well. ما هم باید برویم .
i must go باید بروم
it is necessary for him to go باید برود
it is necessary to go باید رفت
one must go باید رفت
how shall we proceed چه باید کرد
it is to be noted that باید دانست که
i ought to go باید بروم
i ougth to go باید بروم
i ougth to go باید رفت
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
he needs must go ناچار باید برود
we must winnow away the refuse اشغال انرا باید
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
chicane مانعی که باید دور زد
prettily بخوبی چنانکه باید
you might have come باید امده باشید
One must suffer in silence. باید سوخت وساخت
comme il faut چنانکه باید وشاید
I must leave at once. باید فورا بروم.
he must have gone باید رفته باشد
Let us see how it turns out. باید دید چه از آب در می آید
you must go شما باید بروید
it is to be noted that باید توجه کردکه
it is to be noted that باید ملتفت بود که
shall i go? ایا باید بروم
Water must be stopped at its source . <proverb> آب را از سر بند باید بست .
to d. what to say اندیشیدن که چه باید گفت
the needful انچه باید کرد
What can't be cured must be endured. <idiom> باید سوخت و ساخت.
to do a thing the right way کاری راچنانکه باید
enow بسنده انقدرکه باید
meetly چنانکه باید و شاید
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. بااین حقوق کم باید بسازم
backlogs کاری که باید انجام شود
he is much to be pitted بحالش باید رحم کرد
backlog کاری که باید انجام شود
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
it needs to be done carefully باید بدقت کرده شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
if i know what to do اگر میدانستم چه باید کرد
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
She must be at least 40. او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
What must be must be . <proverb> آنچه باید بشود خواهد شد .
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
One must draw the line somewhere. <proverb> هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
I have some letters to write . چند تا کاغذ باید بنویسم
some one must stay here یک کسی باید اینجا بماند
One must take time by the forelock . وقت را باید غنیمت شمرد
how shall we proceed چگونه باید اقدام کرد
i must answer for the damages ازعهده خسارت ان باید برایم
You must make allowances for his age . باید ملاحظه سنش را بکنی
We had to queue [line] up for three hours to get in. ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
I must be going now. الان دیگه باید بروم
you shoud rinse it in lukewarm water. در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
to which side do I have to turn? به کدام طرف باید بپیچم؟
load کاری که باید انجام شود
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
I must take the kid to school . باید بچه راببرم مدرسه
do the necessary انچه باید کرد بکنید
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
loads کاری که باید انجام شود
You must have respect for your promises. باید بقول خودتان احترام بگذارید
It must be put up to the prime minister . باید بعرض نخست وزیر برسد
It must have a solid foundation. اساس کار باید محکم باشد
Why should I take the blame? چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
How can you ask? این باید واضح باشد برای تو
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
One must take the bad with the good . باید خوب وبدش راقبول کرد
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . کلکی درکار باید باشد ( هست )
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
you ought to know better شما باید بهتر از این بدانید
The football field must be marked out. زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
actions شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
A bitter pI'll to swallow. چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
How many times do I have to tell you that … چند بار باید به شما بگویم که ...
unauthorized آنچه باید مجوز داشته باشد
i know how to do it میدانم چطور باید اینکار را کرد
I should bring you round to my way of thinking . باید تو راهم با خودم همفکر کنم
integrand جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
We must settle the price first. اول باید قیمت راطی کرد
blank فضایی در فرم که باید کامل شود
blankest فضایی در فرم که باید کامل شود
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
operand که باید توسط عملگرا اجرا شود
There must be some mistakes. باید اشتباهی روی داده باشد.
you must know this شما باید این مطلب را بدانید
We should be leaving now. باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
Do I have to change trains? آیا باید قطار عوض کنم؟
Do I have to change busses? آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
disclose یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclosing یات چیزی که باید مخفی می ماند
why need he say that چرا باید این سخن را بگوید
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
discloses یات چیزی که باید مخفی می ماند
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
I must think things over. باید راجع به این چیز ها فکر کنم
The craps should match the curtains. پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com