Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
I should bring you round to my way of thinking .
باید تو راهم با خودم همفکر کنم
Other Matches
like minded
همفکر
like-minded
همفکر
We expected as much .
انتظارش راهم داشتیم
school
جماعت همفکر
schools
جماعت همفکر
party
دسته همفکر
Forget it . dont give it a thought .
اصلا"فکرش راهم نکن
he sold the shirt off his back
پیراهن تنش راهم فروخت
sympathizer
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathisers
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathizers
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
If you count the children too.
اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
periscopic lens
شیشه عدسی که بوسیله ان انسان مستواندچیزهای دورترازچشم رس راهم به بیند
This knife is too blunt for words .
این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
owned
خودم
own
خودم
myself
خودم
owning
خودم
number one
خودم
myself
من خودم
owns
خودم
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
for my parts
از سهم خودم
on my own account
بحساب خودم
siree
اقای خودم
on my own account
بابت خودم
with my proper eyes
با چشم خودم
for my part
از سهم خودم
pon my life
بجان خودم
myself
شخص خودم
onmy own responsibility
به مسئولیت خودم
owning
شخصی مال خودم
With my own capital .
با سرمایه شخصی خودم
i may thank myself
گناه از خودم است
i saw it my self
من خودم انرا دیدم
owns
شخصی مال خودم
owned
شخصی مال خودم
own
شخصی مال خودم
it is my own
مال خودم است
sirree
اقاجان اقای خودم
I cant help it. It is beyond my control.
دست خودم نیست
imyself saw it
من خودم انرا دیدم
I wI'll get there somehow.
یکجوری خودم را آنجا می رسانم
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
in p of my statement
برای اثبات گفته خودم
What a mes I made of my life .
دیدی چه بروز خودم آوردم
I saw it for myself . I was an eye –witness
خودم شاهد قضیه بودم
That is my line ( field ) .
خودم این کاره هستم
I can manage that.
<idiom>
خودم از پسش برمی آیم.
I have entangled myself with the banks .
خودم را گرفتار بانک ها کردم
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
I weighed myself today .
امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I know best where my interests lie.
صلاح کارم را خودم بهتر می دانم
I sat down with no fuss or bother .
برای خودم قشنگ گرفتم نشستم
I stayed in concealment until the danger passed.
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I can manage, thank you.
خودم از پسش برمی آیم، متشکرم.
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
I wI'll do that all by myself.
من خودم بتنهایی آنرا انجام خواهم داد
No one sent me, I am here on my own account.
هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
I wI'll do it on my own responsibility .
به مسئولیت خودم این کاررا خواهم کرد
I'm old enough to take care of myself.
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
This house is my own .
این خانه مال خودم است ( اجاره یی نیست )
I wI'll try to catch up.
سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
I accidentally locked myself out of the house.
من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
i cannot think of it
فکرش را نمیتوانم بکنم تصورش راهم نمیتوانم بکنم
I'm doing it on my own account, not for anyone else.
این را من فقط بابت خودم میکنم و نه برای کسی دیگر.
should
باید
must
باید
to have to
باید
shall
باید
outh
باید
there is a rule that...
که باید.....
ought
باید
maun
باید
the f. of a table
باید
in due f.
باید
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
how shall we proceed
چه باید کرد
i ought to go
باید بروم
i must go
باید بروم
ought
باید وشاید
as it deserves
چنانکه باید
it is necessary to go
باید رفت
you must know
باید بدانید
i ougth to go
باید بروم
one must go
باید رفت
it is necessary for him to go
باید برود
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
it is to be noted that
باید دانست که
i ougth to go
باید رفت
prettily
بخوبی چنانکه باید
enow
بسنده انقدرکه باید
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
it is to be noted that
باید توجه کردکه
he needs must go
ناچار باید برود
he must have gone
باید رفته باشد
meetly
چنانکه باید و شاید
chicane
مانعی که باید دور زد
shall i go?
ایا باید بروم
to do a thing the right way
کاری راچنانکه باید
One must suffer in silence.
باید سوخت وساخت
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
comme il faut
چنانکه باید وشاید
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
I must leave at once.
باید فورا بروم.
Let us see how it turns out.
باید دید چه از آب در می آید
the needful
انچه باید کرد
to d. what to say
اندیشیدن که چه باید گفت
What can't be cured must be endured.
<idiom>
باید سوخت و ساخت.
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
you might have come
باید امده باشید
you must go
شما باید بروید
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
he is much to be pitted
بحالش باید رحم کرد
We had to queue
[line]
up for three hours to get in.
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
She must be at least 40.
او
[زن]
کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
to which side do I have to turn?
به کدام طرف باید بپیچم؟
do the necessary
انچه باید کرد بکنید
Every day that you go unheeded, you need to count on that day
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
if i know what to do
اگر میدانستم چه باید کرد
how shall we proceed
چگونه باید اقدام کرد
There must be a catch(trick)in it.
باید حقه ای درکار باشد
Protocol must be observed.
تشریفات باید رعایت شود
I must take the kid to school .
باید بچه راببرم مدرسه
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
you shoud rinse it in lukewarm water.
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
it needs to be done carefully
باید بدقت کرده شود
You must make allowances for his age .
باید ملاحظه سنش را بکنی
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
One must tackle it in the right way.
هرکاری را باید از راهش وارد شد
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
There must be some mistakes.
باید اشتباهی شده باشد.
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
i must answer for the damages
ازعهده خسارت ان باید برایم
What must be must be .
<proverb>
آنچه باید بشود خواهد شد .
One must draw the line somewhere.
<proverb>
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
I have some letters to write .
چند تا کاغذ باید بنویسم
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
Two witnesses should testify.
دو شاهد باید شهادت بدهند
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary.
بااین حقوق کم باید بسازم
some one must stay here
یک کسی باید اینجا بماند
backlog
کاری که باید انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
backlogs
کاری که باید انجام شود
loads
کاری که باید انجام شود
It must be put up to the prime minister .
باید بعرض نخست وزیر برسد
We must settle the price first.
اول باید قیمت راطی کرد
We should be leaving now.
باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
You must have respect for your promises.
باید بقول خودتان احترام بگذارید
The football field must be marked out.
زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
a bitter pill to swallow
<idiom>
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
You must account for every penny.
باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
A bitter pI'll to swallow.
چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it .
کلکی درکار باید باشد ( هست )
integrand
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
actions
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
i know how to do it
میدانم چطور باید اینکار را کرد
Do I have to change busses?
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
Do I have to change trains?
آیا باید قطار عوض کنم؟
There must be some mistakes.
باید اشتباهی روی داده باشد.
blank
فضایی در فرم که باید کامل شود
blankest
فضایی در فرم که باید کامل شود
action
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
How many times do I have to tell you that …
چند بار باید به شما بگویم که ...
Why should I take the blame?
چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
One must take the bad with the good .
باید خوب وبدش راقبول کرد
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
operand
که باید توسط عملگرا اجرا شود
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
why need he say that
چرا باید این سخن را بگوید
you ought to know better
شما باید بهتر از این بدانید
you must know this
شما باید این مطلب را بدانید
Only dead fish swim with the flow
[stream]
.
<proverb>
در زندگی باید بجنگیم.
[ضرب المثل]
today of all days
از همه روزها امروز
[باید باشد]
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs).
باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
unauthorized
آنچه باید مجوز داشته باشد
How can you ask?
این باید واضح باشد برای تو
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
It must have a solid foundation.
اساس کار باید محکم باشد
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
Do I have to pay a supplement?
آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
I'd
مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
Where do I change for ... ?
برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
qualifying shares
سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند
i will t. you for the book
شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
I must think things over.
باید راجع به این چیز ها فکر کنم
We must inquire into this matter.
درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
previous examination
نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
The craps should match the curtains.
پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
notify party
فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
wickets
دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
now this man was lying
باید دانست که این مرد دروغ میگفت
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
you must a for that conduct
باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
make hay while the sun shines
تا تنور گرم است باید نان راپخت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com