English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
I must think things over. باید راجع به این چیز ها فکر کنم
Other Matches
relative راجع
about راجع به
regarding راجع به
in relation to راجع به
as to راجع به
apropos of راجع به
pertianing راجع
respecting راجع به
on راجع به
with respect to راجع به
tuch راجع بودن به
regard راجع بودن به
regards راجع بودن به
pertian راجع بودن
regarded راجع بودن به
peronality انتقادات راجع به شخصیت
in regard to راجع به در خصوص نسبت به
regarded رعایت راجع بودن به
regard رعایت راجع بودن به
regards رعایت راجع بودن به
with relation to نسبت به راجع به در باره
with regard to نسبت به در باره راجع به در خصوص
bestiary رساله یامقاله راجع بحیوانات
to expatiate on a subject راجع یک موضوع زیادگویی کردن
my sentiment toward him انچه من راجع باواحساس میکنم
real action دعوی راجع به اموال غیر منقول
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
We should not indulge in personalities. نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم
mammalogy یک شاخه از جانور شناسی که راجع به پستانداران است
hypochondria اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
actinochemistry مبحث دانش شیمی راجع به نیروی خورشید
hypochondriasis اضطراب واندیشه بیهودی راجع بسلامتی خود
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
publicists نویسنده مقالات سیاسی یامقالات راجع به حقوق بین الملل
publicist نویسنده مقالات سیاسی یامقالات راجع به حقوق بین الملل
apocrypha کتاب مشکوکی که راجع بزندگی عیسی ودین مسیح نوشته شده
united nations organization سازمان جهانی که در تاریخ 42 اکتبر5491 در واقع به عنوان نتیجه قهری جنگ وکنفرانسهای راجع به ان به وجود امده است و در حقیقت جانشین جامعه ملل میباشد
letters of administration حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
referring to your letter of با اشاره بنامه .......عطف بنامه ....... راجع بنامه .......
outh باید
must باید
in due f. باید
the f. of a table باید
maun باید
ought باید
shall باید
there is a rule that... که باید.....
should باید
to have to باید
you must know باید بدانید
i ougth to go باید بروم
i ought to go باید بروم
one must go باید رفت
it is necessary to go باید رفت
it is necessary for him to go باید برود
how shall we proceed چه باید کرد
We have to go as well. ما هم باید برویم .
as it deserves چنانکه باید
it is to be noted that باید دانست که
ought باید وشاید
It must be granted that … باید تصدیق کر د که …
i ougth to go باید رفت
i must go باید بروم
it is to be noted that باید ملتفت بود که
we must winnow away the refuse اشغال انرا باید
meetly چنانکه باید و شاید
What can't be cured must be endured. <idiom> باید سوخت و ساخت.
prettily بخوبی چنانکه باید
chicane مانعی که باید دور زد
comme il faut چنانکه باید وشاید
enow بسنده انقدرکه باید
he must have gone باید رفته باشد
he needs must go ناچار باید برود
it is to be noted that باید توجه کردکه
to do a thing the right way کاری راچنانکه باید
Let us see how it turns out. باید دید چه از آب در می آید
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
to d. what to say اندیشیدن که چه باید گفت
the needful انچه باید کرد
I must leave at once. باید فورا بروم.
Water must be stopped at its source . <proverb> آب را از سر بند باید بست .
One must suffer in silence. باید سوخت وساخت
you must go شما باید بروید
shall i go? ایا باید بروم
you might have come باید امده باشید
We had to queue [line] up for three hours to get in. ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
One must take time by the forelock . وقت را باید غنیمت شمرد
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
do the necessary انچه باید کرد بکنید
to which side do I have to turn? به کدام طرف باید بپیچم؟
you shoud rinse it in lukewarm water. در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
I must be going now. الان دیگه باید بروم
load کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
I must take the kid to school . باید بچه راببرم مدرسه
he is much to be pitted بحالش باید رحم کرد
I have some letters to write . چند تا کاغذ باید بنویسم
You must make allowances for his age . باید ملاحظه سنش را بکنی
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
some one must stay here یک کسی باید اینجا بماند
it needs to be done carefully باید بدقت کرده شود
One must keep up with the times. باید با زمان آهنگ بود
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
One must draw the line somewhere. <proverb> هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
how shall we proceed چگونه باید اقدام کرد
She must be at least 40. او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
i must answer for the damages ازعهده خسارت ان باید برایم
What must be must be . <proverb> آنچه باید بشود خواهد شد .
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. بااین حقوق کم باید بسازم
if i know what to do اگر میدانستم چه باید کرد
backlog کاری که باید انجام شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
backlogs کاری که باید انجام شود
You must have respect for your promises. باید بقول خودتان احترام بگذارید
operand که باید توسط عملگرا اجرا شود
why need he say that چرا باید این سخن را بگوید
blankest فضایی در فرم که باید کامل شود
blank فضایی در فرم که باید کامل شود
you must know this شما باید این مطلب را بدانید
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
Why should I take the blame? چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
i know how to do it میدانم چطور باید اینکار را کرد
disclosing یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclose یات چیزی که باید مخفی می ماند
unauthorized آنچه باید مجوز داشته باشد
integrand جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
you ought to know better شما باید بهتر از این بدانید
There must be some mistakes. باید اشتباهی روی داده باشد.
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
The football field must be marked out. زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
How can you ask? این باید واضح باشد برای تو
We should be leaving now. باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
We must settle the price first. اول باید قیمت راطی کرد
It must be put up to the prime minister . باید بعرض نخست وزیر برسد
Do I have to change trains? آیا باید قطار عوض کنم؟
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . کلکی درکار باید باشد ( هست )
I should bring you round to my way of thinking . باید تو راهم با خودم همفکر کنم
How many times do I have to tell you that … چند بار باید به شما بگویم که ...
A bitter pI'll to swallow. چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
actions شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
It must have a solid foundation. اساس کار باید محکم باشد
action شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
One must take the bad with the good . باید خوب وبدش راقبول کرد
Do I have to change busses? آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
i will t. you for the book شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
Do I have to pay a supplement? آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
you must a for that conduct باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
executory contract قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
now this man was lying باید دانست که این مرد دروغ میگفت
current liabilities بدهیهایی که باید در اینده نزدیک پرداخت شوند
wickets دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. پای این کار باید محکم بایستی
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
qualifying shares سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند
previous examination نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
We must inquire into this matter. درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
notify party فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
jobs مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
The craps should match the curtains. پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
wicket دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
make hay while the sun shines تا تنور گرم است باید نان راپخت
job مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
tasks کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
You really ought to take better care of yourself. شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
Those who lose must step out. هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
reportable incident اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
I don't know what to do with that. من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
Now, of all times! از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
I'd مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
load تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
loads تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
a stitch in time saves nine <proverb> علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
multiple نتیجه و محل دستور بعدی که باید اجرا شود
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
proportional tax مالیات که هرفرد بدون توجه به مقداراموالش باید بپردازد
You can't refuse me that ! این [درخواست یا پیشنهاد مرا] را باید قبول کنید!
vertical تعداد خط وط که پیش از شروع چاپ مجدد باید رد کرد
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
I've got to watch what I eat. من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
round vowel حرف صدایی که درتلفظ ان باید دهان یا لب را گرد کرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com