English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
I must leave at once. باید فورا بروم.
Other Matches
i must go باید بروم
i ought to go باید بروم
i ougth to go باید بروم
shall i go? ایا باید بروم
I must be going now. الان دیگه باید بروم
before you know it فورا
right off فورا
right away فورا
expressly فورا
immediately فورا"
anon فورا
instantly فورا"
out of hand فورا
forthwith فورا
instant فورا
instants فورا
fasted فورا
fast فورا
instantaneously فورا"
at once فورا
straightway فورا
straightaway فورا
fastest فورا
fasts فورا
here and now <idiom> فورا
before you can say knife فورا
at call فورا
let me go بروم
it fell to my lot to go من شد که بروم
scram فورا برو
right away <idiom> فورا ،بی درنگ
forthrights فورا` بیدرنگ
scrams فورا برو
therewith فورا درنتیجه ان
iam a to go میترسم بروم
i can go میتوانم بروم
iam d. to go مایلم بروم
let me go بگذار بروم
it fell to my lot to go قرار شد من بروم
i made up my mind to go بر ان شدم که بروم
i will go که بروم میروم
Simultaneously. In a jiffy. درآن واحد ( فورا")
extemporizing فورا تهیه کردن
extemporizes فورا تهیه کردن
extemporize فورا تهیه کردن
extemporising فورا تهیه کردن
extemporises فورا تهیه کردن
extemporised فورا تهیه کردن
extemporized فورا تهیه کردن
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
i may go ممکن است بروم
How do I get to this place / this address? چطور می تونم به ... بروم؟
i made up my mind to go نصمیم گرفتم که بروم
i am unwilling to go راضی نیستم بروم
i am unwilling to go مایل نیستم بروم
i am reluctant to go میل ندارم بروم
he gave me a sign to go اشاره کرد که بروم
in order that i may go برای اینکه بروم
i agreed to go حاضر شدم بروم
i am bend on going مصمم هستم بروم
i am purposed to go قصد دارم بروم
i am purposed to go در نظر دارم بروم
He advised (urged) me to go. به من توصیه کرد که بروم
How do I get to ... ? چطور می تونم به ... بروم؟
byzantine وابسته بروم شرقی
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
She asked me in (inside the house). تعارفم کرد بروم بو
he insisted on me to go اصرار کرد که بروم
get down to brass tacks <idiom> فورا شروع به تصمیم گیری
Suit the action to the word. حرفی را فورا" عملی کردن
Call an ambulance quickly. فورا یک آمبولانس خبر کنید.
Call a doctor quickly. فورا پزشک خبر کنید.
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
I wI'll be damned if I ll go . لعنت برمن اگه بروم
I am thinding of going to Europe. خیال دارم به اروپ؟ بروم
may i go yes you may ایا ممکن است من بروم
i have no other place to go جای دیگری ندارم که بروم
i had barely time to get out همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
You wont catch me going to his house . غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
Can I get there on foot? آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
How do I get to city center? چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
He arrived just as I was about to go . درست موقعیکه می خواستم بروم او آمد
I dont have time to go to the movies . فرصت نمی کنم به سینما بروم
I have a short trip ahead. قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
Can you serve me immediately? آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Can I drive to the centre of town? آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
Now it is about time to head home! الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] !
iam impatient to go دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea. من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
load module یک برنامه کامپیوتر به شکلی که میتواند فورا" توسط کامپیوتر اجرا شود
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
shall باید
the f. of a table باید
ought باید
to have to باید
should باید
must باید
there is a rule that... که باید.....
outh باید
in due f. باید
maun باید
how shall we proceed چه باید کرد
We have to go as well. ما هم باید برویم .
i ougth to go باید رفت
it is necessary for him to go باید برود
you must know باید بدانید
it is to be noted that باید دانست که
it is necessary to go باید رفت
as it deserves چنانکه باید
It must be granted that … باید تصدیق کر د که …
one must go باید رفت
ought باید وشاید
the needful انچه باید کرد
Let us see how it turns out. باید دید چه از آب در می آید
chicane مانعی که باید دور زد
it is to be noted that باید ملتفت بود که
enow بسنده انقدرکه باید
it is to be noted that باید توجه کردکه
comme il faut چنانکه باید وشاید
meetly چنانکه باید و شاید
we must winnow away the refuse اشغال انرا باید
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
One must suffer in silence. باید سوخت وساخت
Water must be stopped at its source . <proverb> آب را از سر بند باید بست .
he must have gone باید رفته باشد
to do a thing the right way کاری راچنانکه باید
to d. what to say اندیشیدن که چه باید گفت
What can't be cured must be endured. <idiom> باید سوخت و ساخت.
you must go شما باید بروید
you might have come باید امده باشید
he needs must go ناچار باید برود
prettily بخوبی چنانکه باید
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
I must take the kid to school . باید بچه راببرم مدرسه
One must take time by the forelock . وقت را باید غنیمت شمرد
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
One must draw the line somewhere. <proverb> هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
some one must stay here یک کسی باید اینجا بماند
you shoud rinse it in lukewarm water. در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
One must keep up with the times. باید با زمان آهنگ بود
I have some letters to write . چند تا کاغذ باید بنویسم
What must be must be . <proverb> آنچه باید بشود خواهد شد .
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
You must make allowances for his age . باید ملاحظه سنش را بکنی
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. بااین حقوق کم باید بسازم
do the necessary انچه باید کرد بکنید
to which side do I have to turn? به کدام طرف باید بپیچم؟
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
She must be at least 40. او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
he is much to be pitted بحالش باید رحم کرد
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
if i know what to do اگر میدانستم چه باید کرد
backlog کاری که باید انجام شود
i must answer for the damages ازعهده خسارت ان باید برایم
backlogs کاری که باید انجام شود
how shall we proceed چگونه باید اقدام کرد
load کاری که باید انجام شود
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
We had to queue [line] up for three hours to get in. ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
it needs to be done carefully باید بدقت کرده شود
loads کاری که باید انجام شود
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . کلکی درکار باید باشد ( هست )
You must have respect for your promises. باید بقول خودتان احترام بگذارید
you ought to know better شما باید بهتر از این بدانید
We should be leaving now. باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
i know how to do it میدانم چطور باید اینکار را کرد
why need he say that چرا باید این سخن را بگوید
It must be put up to the prime minister . باید بعرض نخست وزیر برسد
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
The football field must be marked out. زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
you must know this شما باید این مطلب را بدانید
integrand جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
One must take the bad with the good . باید خوب وبدش راقبول کرد
A bitter pI'll to swallow. چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
We must settle the price first. اول باید قیمت راطی کرد
It must have a solid foundation. اساس کار باید محکم باشد
actions شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
operand که باید توسط عملگرا اجرا شود
Why should I take the blame? چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
disclosing یات چیزی که باید مخفی می ماند
action شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
blankest فضایی در فرم که باید کامل شود
blank فضایی در فرم که باید کامل شود
unauthorized آنچه باید مجوز داشته باشد
disclose یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses یات چیزی که باید مخفی می ماند
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
How can you ask? این باید واضح باشد برای تو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com