Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
You must make allowances for his age .
باید ملاحظه سنش را بکنی
Other Matches
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
She is a considerate (an inconsiderate ) person .
آدم با ملاحظه یی ( بی ملاحظه یی ) است
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
regarded
ملاحظه
regards
ملاحظه
regard
ملاحظه
unconsidered
بی ملاحظه
unmindful
بی ملاحظه
gravitas
ملاحظه
unthinking
بی ملاحظه
thoughtless
بی ملاحظه
rashness
بی ملاحظه گی
observation
ملاحظه
observations
ملاحظه
tact
ملاحظه
inconsiderate
بی ملاحظه
prudence
ملاحظه
respects
ملاحظه
respect
ملاحظه
indiscreet
بی ملاحظه
consideration
ملاحظه
considerations
ملاحظه
not unmindful
بی ملاحظه
incosiderate
بی ملاحظه
incircumspect
بی ملاحظه
disregardful
بی ملاحظه
cum grano
با ملاحظه
bluftly
بی ملاحظه
animadversion
ملاحظه
incautious
بی ملاحظه
remark
ملاحظه
remarks
ملاحظه
remarking
ملاحظه
remarked
ملاحظه
canniness
ملاحظه کاری
observed
ملاحظه کردن
observes
ملاحظه کردن
observing
ملاحظه کردن
regard for others
ملاحظه دیگران
regardant
ملاحظه کننده
regrad for others
ملاحظه دیگران
reckless
بی ملاحظه بی اعتنا
noteless
غیرقابل ملاحظه بی نت
observe
ملاحظه کردن
ciecumspect
ملاحظه کار
circumspective
ملاحظه کار
circumspectly
ملاحظه کارانه
considerately
ازروی ملاحظه
circumspect
ملاحظه کار
consider
ملاحظه کردن
healable
قابل ملاحظه
blat
بی معنی و بی ملاحظه
irrespective of
بدون ملاحظه
notes
ملاحظه کردن
perceiving
ملاحظه کردن
annotations
تحشیه ملاحظه
annotation
تحشیه ملاحظه
to take note of
ملاحظه کردن
inadvertent
بی ملاحظه سهوی
noting
ملاحظه کردن
heeded
ملاحظه رعایت
note
ملاحظه کردن
heeding
ملاحظه رعایت
heeds
ملاحظه رعایت
worthy of note
قابل ملاحظه
perceive
ملاحظه کردن
regarded
ملاحظه کردن
wary
با ملاحظه هشیار
noted
مورد ملاحظه
regards
ملاحظه کردن
perceived
ملاحظه کردن
considers
ملاحظه کردن
perceives
ملاحظه کردن
heed
ملاحظه رعایت
regard
ملاحظه کردن
noticeably
بطرز قابل ملاحظه
petty
غیر قابل ملاحظه
blat
بی ملاحظه حرف زدن
blankly
بدون ملاحظه بکلی
sizeable
قابل ملاحظه بزرگ
remarkably
بطور قابل ملاحظه
considerably
بطور قابل ملاحظه
remerkableness
قابل ملاحظه بودن
thoughtful of others
با ملاحظه نسبت بدیگران
remarking
تبصره ملاحظه کردن
remarks
تبصره ملاحظه کردن
As you can see for yourself.
همانطور که ملاحظه می فرمایید
to take in a reef
با ملاحظه کار کردن
To be observant of the regulations .
ملاحظه مقررات را کردن
without the gloves
جدا بی ملاحظه بی رودربایستی
oversubtle
بیش از حد ملاحظه کار
Without the least regard .
بدون کمترین ملاحظه یی
remark
تبصره ملاحظه کردن
sizable
قابل ملاحظه بزرگ
remarked
تبصره ملاحظه کردن
noteworthily
بطور قابل ملاحظه
noteworthiness
قابل ملاحظه بودن
observantly
از روی ملاحظه و رعایت
unconsidered
غیر قابل ملاحظه
heed
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heeded
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
He is very cartious ( circrmspect, reserved ) .
خیلی ملاحظه کار است
It was some consikerable amount.
مبلغ قابل ملاحظه ای بود
Observation of natural phenomena .
ملاحظه پدیده های طبیعی
unadvied
تند بی ملاحظه بی احتیاط ناسنجیده
heeding
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
observingly
از روی ملاحظه حرمت گرارانه
notably
بطور برجسته یا قابل ملاحظه
to take off the gloves
رودربایستی راکنارگذاشتن بی ملاحظه گفتگوکردن
glib answer
پاسخ بدون ملاحظه
[بی فکر]
unadvised
تند وبی ملاحظه بی احتیاط
guarded
احتیاط امیز ملاحظه کار
heeds
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
irrespectively
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
reappraised
دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraising
دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraises
دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
to respect persons
ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
hardball
فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
reappraise
دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
No more Mr. Nice Guy!
<idiom>
دیگر به هیچ کس ملاحظه نمیکنم!
[اصطلاح روزمره]
not to lose sight of
ملاحظه کردن
[به کسی یا چیزی]
را فراموش نکردن
scapegrace
ادم بی پروا وبی ملاحظه اصلاح ناپذیر
to be wary of saying something
در گفتن سخن ملاحظه اطراف کار راکردن
respecter
کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
worthy of remark
قابل ملاحظه برجسته مشهور فوق العاده استثنائی
respecters
کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
outh
باید
shall
باید
should
باید
ought
باید
in due f.
باید
the f. of a table
باید
maun
باید
to have to
باید
there is a rule that...
که باید.....
must
باید
i ougth to go
باید بروم
how shall we proceed
چه باید کرد
it is necessary for him to go
باید برود
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
ought
باید وشاید
it is necessary to go
باید رفت
one must go
باید رفت
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
it is to be noted that
باید دانست که
i ought to go
باید بروم
as it deserves
چنانکه باید
i must go
باید بروم
i ougth to go
باید رفت
you must know
باید بدانید
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
you must go
شما باید بروید
he needs must go
ناچار باید برود
he must have gone
باید رفته باشد
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
Let us see how it turns out.
باید دید چه از آب در می آید
I must leave at once.
باید فورا بروم.
enow
بسنده انقدرکه باید
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
the needful
انچه باید کرد
One must suffer in silence.
باید سوخت وساخت
to do a thing the right way
کاری راچنانکه باید
chicane
مانعی که باید دور زد
it is to be noted that
باید توجه کردکه
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
shall i go?
ایا باید بروم
to d. what to say
اندیشیدن که چه باید گفت
prettily
بخوبی چنانکه باید
meetly
چنانکه باید و شاید
you might have come
باید امده باشید
comme il faut
چنانکه باید وشاید
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
What can't be cured must be endured.
<idiom>
باید سوخت و ساخت.
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
One must tackle it in the right way.
هرکاری را باید از راهش وارد شد
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
he is much to be pitted
بحالش باید رحم کرد
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary.
بااین حقوق کم باید بسازم
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
There must be some mistakes.
باید اشتباهی شده باشد.
you shoud rinse it in lukewarm water.
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
do the necessary
انچه باید کرد بکنید
One must draw the line somewhere.
<proverb>
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
backlog
کاری که باید انجام شود
What must be must be .
<proverb>
آنچه باید بشود خواهد شد .
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
I have some letters to write .
چند تا کاغذ باید بنویسم
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
I must take the kid to school .
باید بچه راببرم مدرسه
Two witnesses should testify.
دو شاهد باید شهادت بدهند
Protocol must be observed.
تشریفات باید رعایت شود
backlogs
کاری که باید انجام شود
There must be a catch(trick)in it.
باید حقه ای درکار باشد
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
to which side do I have to turn?
به کدام طرف باید بپیچم؟
She must be at least 40.
او
[زن]
کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com