English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
To play (trifle) with someones feeling. با احساسات کسی بازی کردن
Other Matches
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
heart goes out to someone <idiom> ابراز احساسات کردن
sensate با احساسات درک کردن
shake-ups احساسات راتحریک کردن
shake-up احساسات راتحریک کردن
shake up احساسات راتحریک کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
get a grip of oneself <idiom> کنترل کردن احساسات شخصی
debunk احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunked احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunks احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
heartbeats احساسات
heartbeat احساسات
sentiments احساسات
emotion احساسات
emotions احساسات
soulful پر از احساسات
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
rhapsodical ناشی از احساسات
affect احساسات برخورد
heartstrings احساسات عمیق
emotionless عاری از احساسات
affects احساسات برخورد
rhapsodically از روی احساسات
schwarmerei احساسات شدید
impressive برانگیزنده احساسات
to gall a person's kibes احساسات کسی را
schwarmerei احساسات افراطی
emotive وابسته به احساسات
sentimentalize با احساسات امیختن
brace تحریک احساسات
enthusing احساسات رابرانگیختن
nationallism احساسات ملی
affecting محرک احساسات
enthuses احساسات رابرانگیختن
acold بدون احساسات
enthused احساسات رابرانگیختن
folkway احساسات عمومی
d. of feeling نازکی احساسات
braced تحریک احساسات
enthuse احساسات رابرانگیختن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
religious sentiments احساسات وعقاید مذهبی
white hot دارای احساسات برانگیخته
pathetic دارای احساسات شدید
heartstring عمیق ترین احساسات دل
fanatics دارای احساسات شدید
mush احساسات بیش ازحد
fanatic دارای احساسات شدید
sentimentally از روی احساسات یاعاطفه
white-hot دارای احساسات برانگیخته
sexy دارای احساسات شهوانی
internationalism احساسات بین المللی
sexiest دارای احساسات شهوانی
sexier دارای احساسات شهوانی
seentimentally از روی احساسات یا عاطفه
sentimental مبنی بر احساسات یا عقیده
neighbourly feelings احساسات همسایگی همدردی
fanatical دارای احساسات شدید
sentimentality گرایش بسوی احساسات
sentient حساس دستخوش احساسات
sweep off one's feet <idiom> بر احساسات فائق آمدن
soft spot for someone/something <idiom> احساسات تندوتیز داشتن
self composed مستولی بر احساسات خود
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
unfeeling بیحس فاقد احساسات
sentimentalization ایجاد احساسات وعواطف
bump بازی کردن
playact رل بازی کردن
play-acts بازی کردن
moved بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
miscast بد بازی کردن
moves بازی کردن
move بازی کردن
play-acting بازی کردن
twiddle بازی کردن
play-act بازی کردن
playing بازی کردن
playing رل بازی کردن
gallant زن بازی کردن
played بازی کردن
toy بازی کردن
played رل بازی کردن
play بازی کردن
play رل بازی کردن
toys بازی کردن
rink یخ بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
actuble بازی کردن
plays رل بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
twiddled بازی کردن
play-acted بازی کردن
twiddling بازی کردن
twiddles بازی کردن
plays بازی کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
high mind با مناعت دارای احساسات بلند
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
pathognomic وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
sectarianize با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
drabbest جنده بازی کردن
shinny شینی بازی کردن
shinney شینی بازی کردن
taw تیله بازی کردن
to make love عشق بازی کردن
to fly a kite سفته بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
to bill and coo بوسه بازی کردن
showboat نمایشی بازی کردن
to play ball توپ بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
thimblerig شعبده بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
drabber جنده بازی کردن
war game بازی جنگ کردن
skate اسکیت بازی کردن
play out تا اخر بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
fences شمشیر بازی کردن
playact در تاتر بازی کردن
bowl باتوپ بازی کردن
play fair مردانه بازی کردن
yo-yo یویو بازی کردن
bowls باتوپ بازی کردن
yo-yos یویو بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
spoofs حقه بازی کردن
drab جنده بازی کردن
to look oneself again پشم بازی کردن
skates اسکیت بازی کردن
skated اسکیت بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
played تفریح بازی کردن
fornicating : فاحشه بازی کردن
fornicates : فاحشه بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
flimflam حقه بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
gamble سفته بازی کردن
left-handed با دست چپ بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
court عشق بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
criminal court عشق بازی کردن
skis اسکی بازی کردن
skied اسکی بازی کردن
ski اسکی بازی کردن
cards ورق بازی کردن
play تفریح بازی کردن
kites سفته بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
mountebank حقه بازی کردن
tricked حقه بازی کردن
tricking حقه بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
prevaricated زبان بازی کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
misplay ناشیانه بازی کردن
sparred مشت بازی کردن
To play cards . ورق بازی کردن
palter زبان بازی کردن
spar مشت بازی کردن
kite سفته بازی کردن
prevaricate زبان بازی کردن
mountebanks حقه بازی کردن
card ورق بازی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com