Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
entrap into
با اغفال وادار کردن به .....
Other Matches
delude
اغفال کردن
distracts
اغفال کردن
hoodwinked
اغفال کردن
hoodwinking
اغفال کردن
deceive
اغفال کردن
fool
اغفال کردن
mislead
اغفال کردن
distract
اغفال کردن
blind
اغفال کردن
hoodwink
اغفال کردن
cozen
اغفال کردن
beguile
اغفال کردن
blinds
اغفال کردن
deludes
اغفال کردن
beguiles
اغفال کردن
deluding
اغفال کردن
blinded
اغفال کردن
entraps
اغفال کردن
baffle
اغفال کردن
bluff
اغفال کردن
mystify
اغفال کردن
practise deceit
[British]
اغفال کردن
entrapped
اغفال کردن
practice deceit
[American]
اغفال کردن
hoodwinks
اغفال کردن
befool
اغفال کردن
entrapping
اغفال کردن
entrap
اغفال کردن
hocus
اغفال کردن
beguiled
اغفال کردن
deceives
گول زدن اغفال کردن
deceiving
گول زدن اغفال کردن
hoodwinking
فریب دادن اغفال کردن
hoodwink
فریب دادن اغفال کردن
hoodwinked
فریب دادن اغفال کردن
deceive
گول زدن اغفال کردن
hoodwinks
فریب دادن اغفال کردن
deceived
گول زدن اغفال کردن
impel
وادار کردن
compel
وادار کردن
impelled
وادار کردن
impelling
وادار کردن
induces
وادار کردن
enforces
وادار کردن
enforce
وادار کردن
persuading
وادار کردن
induce
وادار کردن
induced
وادار کردن
compelling
وادار کردن
force
وادار کردن
inducing
وادار کردن
endue
وادار کردن
impels
وادار کردن
enforcing
وادار کردن
persuades
وادار کردن
compelled
وادار کردن
forcing
وادار کردن
persuade
وادار کردن
compels
وادار کردن
enforced
وادار کردن
forces
وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
hustles
بزور وادار کردن
hustled
بزور وادار کردن
hustle
بزور وادار کردن
coercing
بزور وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
pacified
به صلح وادار کردن
pacify
به صلح وادار کردن
pacifies
به صلح وادار کردن
coerce
بزور وادار کردن
penance
وادار به توبه کردن
enforced
وادار کردن مجبورکردن
pacification
به صلح وادار کردن
enforce
وادار کردن مجبورکردن
bring on
وادار به عمل کردن
intimidates
با تهدید وادار کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
pacifying
به صلح وادار کردن
to make repeat
وادار به تکرار کردن
enforcing
وادار کردن مجبورکردن
enforces
وادار کردن مجبورکردن
hustling
بزور وادار کردن
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
have
مجبور بودن وادار کردن
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
having
مجبور بودن وادار کردن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
imprest
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
incited
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incite
باصرار وادار کردن تحریک کردن
suborn
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collect
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collects
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moves
وادار کردن تحریک کردن
move
وادار کردن تحریک کردن
moved
وادار کردن تحریک کردن
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
cozenage
اغفال
allusions
اغفال
hallucinations
اغفال
allusion
اغفال
elusion
اغفال
hallucination
اغفال
delusions
اغفال
beguilement
اغفال
delusion
اغفال
deception
اغفال
deceptions
اغفال
train
فریب اغفال
disillusions
وارستگی از اغفال
hallucinations
خطای حس اغفال
disillusioning
وارستگی از اغفال
hallucination
خطای حس اغفال
disillusion
وارستگی از اغفال
elusory
اغفال کننده
self deceit
اغفال نفس
trains
فریب اغفال
trained
فریب اغفال
entire delusion
اغفال صرف
self deceived
اغفال شده
elusive
اغفال کننده
gimmickry
وسایل اغفال یا تقلب
hocus-pocus
حقه بازی و اغفال
abstractive
رباینده اغفال کننده
gimmickry
استفاده از وسایل اغفال و کلاهبرداری
mullion=middle post
وادار
trumeau
وادار
muntin
وادار
persuasive
وادار کننده
prompters
وادار کننده
impeller
وادار کننده
persuasible
وادار کردنی
inducible
وادار کردنی
persuadable
وادار کردنی
prompter
وادار کننده
impellor
وادار کننده
suasive
وادار کننده
he was made to go
وادار به رفتن شد
transom
وادار افقی
incitation
وادار سازی اغوا
neutralized
وادار به بیطرفی شده
impellent
محرک وادار کننده
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
i made him go
او را وادار کردم برود
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse
اورابکردن ان کار وادار کرد
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
diversionary landing
فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com