English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English Persian
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
Other Matches
ammoniation ترکیب با امونیاک
ammonium امونیاک
ammonia امونیاک
ammoniac امونیاک
ammonium chloride کلرور امونیاک
liquid ammonia امونیاک مایع
ammino مربوط به امونیاک
ammino منسوب به امونیاک
sal ammoniac نمک امونیاک
ammonia محلول امونیاک
ammonium picrate پیکرات امونیاک
ammonia محلول یا بخار امونیاک
ammonial canister فرف حاوی امونیاک
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
salvolatile محلول معطر اب امونیاک والکل
electrifying تحت تاثیر برق قرار دادن
electrified تحت تاثیر برق قرار دادن
electrifies تحت تاثیر برق قرار دادن
electrify تحت تاثیر برق قرار دادن
volcanize تحت تاثیر حرارت اتشفشانی قرار دادن
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
locating 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locate 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locates 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
engarland درحلقهء گل قرار دادن احاطه کردن
located 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
condemn مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
caches فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
cache memory فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
ret در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
condemns مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
treats تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
cache فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
treat تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
To stipulate. شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
strings attached <idiom> تحت کنترل قرار دادن،مهار کردن
collate مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
condemning مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
collated مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
treated تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
utilising مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilised مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilises مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilizes مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilizing مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
underpin پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
underpinned پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
commenting ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
underpins پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
comment ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commented ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
hydrolyte جسم یا مادهای که تحت تاثیر تجزیه بوسیله اب قرار گیرد
propagates خطایی در فرآیند که عملیات بعدی را تحت تاثیر قرار دهد
propagated خطایی در فرآیند که عملیات بعدی را تحت تاثیر قرار دهد
propagate خطایی در فرآیند که عملیات بعدی را تحت تاثیر قرار دهد
propagating خطایی در فرآیند که عملیات بعدی را تحت تاثیر قرار دهد
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
resist ماده محافظ شیارهای PCB که تحت تاثیر مواد شیمیایی قرار نمیگیرد
resisting ماده محافظ شیارهای PCB که تحت تاثیر مواد شیمیایی قرار نمیگیرد
resists ماده محافظ شیارهای PCB که تحت تاثیر مواد شیمیایی قرار نمیگیرد
resisted ماده محافظ شیارهای PCB که تحت تاثیر مواد شیمیایی قرار نمیگیرد
declares معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declare معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declaring معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
address قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
addressed قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
addresses قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
impressed تاثیر کردن بر
impress تاثیر کردن بر
influences تاثیر کردن بر
afair تاثیر کردن
impressing تاثیر کردن بر
influencing تاثیر کردن بر
influence تاثیر کردن بر
influenced تاثیر کردن بر
impresses تاثیر کردن بر
cls در -MS DOS دستور سیستم به معنای پاک کردن صفحه نمایش و قرار دادن نشانه گر در بالای صفحه گوشه سمت چپ
real time سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
apply تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
importing دخل داشتن به تاثیر کردن در
imported دخل داشتن به تاثیر کردن در
applies تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
import دخل داشتن به تاثیر کردن در
applying تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
prepares اماده کردن ساختن ترکیب کردن
preparing اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
hydrogenize با هیدروژن ترکیب کردن هیدروژنی کردن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
logical مسیر Token در بین لایههای هر گره . در توپولوژی فیزیک FDDI حلقه منط قی را تحت تاثیر قرار نمیدهد
fluidify تبدیل به جسم سیال کردن مایع کردن
bias تحت تاثیر قراردادن تبعیض کردن
biases تحت تاثیر قراردادن تبعیض کردن
chars تبدیل به زغال کردن نیمسوز کردن
char تبدیل به زغال کردن نیمسوز کردن
afforest تبدیل به جنگل کردن جنگلکاری کردن
charring تبدیل به زغال کردن نیمسوز کردن
constitute تاسیس کردن ترکیب کردن
constituted تاسیس کردن ترکیب کردن
merges ممزوج کردن ترکیب کردن
uniting متحد کردن ترکیب کردن
merge ممزوج کردن ترکیب کردن
constituting تاسیس کردن ترکیب کردن
constitutes تاسیس کردن ترکیب کردن
unite متحد کردن ترکیب کردن
unites متحد کردن ترکیب کردن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
sextuplicate شش برابر کردن تبدیل به شش کردن
pieces ترکیب کردن
piece ترکیب کردن
confect ترکیب کردن
synthesizing ترکیب کردن
synthesising ترکیب کردن
agglutinate ترکیب کردن
merges ترکیب کردن
uniting ترکیب کردن
synthesises ترکیب کردن
merge ترکیب کردن
unite ترکیب کردن
incorporate ترکیب کردن
synthesised ترکیب کردن
incorporates ترکیب کردن
make up ترکیب کردن
synthesize ترکیب کردن
synthesized ترکیب کردن
incorporating ترکیب کردن
to make up ترکیب کردن
synthesizes ترکیب کردن
unites ترکیب کردن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
lifemanship متشخص وبرجسته شدن یاتظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
sulfuret باگوگرد ترکیب کردن
oxidises با اکسیژن ترکیب کردن
concoct ترکیب کردن پختن
concocted ترکیب کردن پختن
sulfurate باگوگرد ترکیب کردن
oxidising با اکسیژن ترکیب کردن
concocts ترکیب کردن پختن
work up ترکیب کردن ساختن
oxidised با اکسیژن ترکیب کردن
mix مخلوط کردن ترکیب
mixes مخلوط کردن ترکیب
fluorinate با فلور ترکیب کردن
cumulate ترکیب یامتحد کردن
concocting ترکیب کردن پختن
sulphurate با گوگرد ترکیب کردن
racemize با اسیدراسمیک ترکیب کردن
compounds : ترکیب کردن امیختن
compounded : ترکیب کردن امیختن
compound : ترکیب کردن امیختن
adds باخود ترکیب کردن
carburize باکربن ترکیب کردن
carburet باذغال ترکیب کردن
adding باخود ترکیب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com