Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English
Persian
lime
با اهک کاری سفید کردن
limes
با اهک کاری سفید کردن
Search result with all words
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
Other Matches
watermarks
علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
watermark
علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
leukon
عناصر سفید خون وسلولهای سازنده انها دودمان سفید خون
galvanises
سفید کردن
galvanize
سفید کردن
white
سفید کردن
galvanising
سفید کردن
decolo
سفید کردن
whitest
سفید کردن
whiter
سفید کردن
galvanizes
سفید کردن
galvanised
سفید کردن
bleaches
سفید کردن شستن کامل
bleach
سفید کردن شستن کامل
bleached
سفید کردن شستن کامل
pipe clay
باگل سفید پاک کردن
white with blue stripes
سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
platina
پلاتین یا طلای سفید طبیعی برنگ طلای سفید
leukocyte
گویچه سفید خون گلبول سفید خون
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
xanthochroid
شخص بور و سفید پوست شخص مو زرد و سفید پوست
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco
گچ کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
recondition
نو کاری کردن
reconditioned
نو کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
to touch up
دست کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
plasters
گچ کاری کردن اندود
adventurism
اقدام به کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
hammer
چکش کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
enamel
مینا کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
carves
کنده کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
rodeo
سوار کاری کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
granulate
چکش کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
contract
مقاطعه کاری کردن
flourished
زینت کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
spackle
بتونه کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
inlay
خاتم کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
refashion
دست کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
clatters
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clatter
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattering
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattered
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
to seek a position
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
fillets
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
filet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
specializing
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specializes
ویژه کاری کردن متخصص شدن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
specialising
ویژه کاری کردن متخصص شدن
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
specialises
ویژه کاری کردن متخصص شدن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
overselling
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specialize
ویژه کاری کردن متخصص شدن
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversell
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
It wI'll boomerang.
کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
tooth whitening
سفید کردن دندان
[دندان پزشکی]
tooth bleaching
سفید کردن دندان
[دندان پزشکی]
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
rat out on
<idiom>
مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
to grudge to do a thing
بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
cover one's tracks
<idiom>
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
misprision
گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
shiro
سفید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com