English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
approval to the majority با اکثریت موافقت کردن
Other Matches
we had a narrow majority بزور اکثریت پیدا کردیم اکثریت کمی داشتیم
to vote down با اکثریت ارا رد کردن
vote down به اکثریت اراء رد کردن
voted با اکثریت اراء تصویب کردن
vote با اکثریت اراء تصویب کردن
votes با اکثریت اراء تصویب کردن
accorded موافقت کردن
grant موافقت کردن
accord موافقت کردن
assenting موافقت کردن
acceding موافقت کردن
accedes موافقت کردن
to look after موافقت کردن
approve موافقت کردن
acceded موافقت کردن
to come in to line موافقت کردن
assents موافقت کردن
accede موافقت کردن
granted موافقت کردن
consenting موافقت کردن
consents موافقت کردن
accomodate موافقت کردن
complied موافقت کردن
consent موافقت کردن
complies موافقت کردن
comply موافقت کردن
complying موافقت کردن
acquiesce موافقت کردن
admit موافقت کردن
grants موافقت کردن
assent موافقت کردن
assented موافقت کردن
consented موافقت کردن
jibing موافقت کردن
approves موافقت کردن
jibe موافقت کردن
jibed موافقت کردن
concurs موافقت کردن
approbate موافقت کردن
jibes موافقت کردن
homologate موافقت کردن
concur موافقت کردن
approving موافقت کردن
accords موافقت کردن
concurring موافقت کردن
concurred موافقت کردن
gibes موافقت کردن
go along <idiom> موافقت کردن
approbate پسندیدن موافقت کردن
to fall in فروکشیدن موافقت کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
collogue موافقت دروغی کردن
overwrite باپرداخت موافقت کردن
to agree on something موافقت کردن با چیزی
in keeping with <idiom> مشابه ،موافقت کردن
to a to a proposal or opinion باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
agree موافقت کردن موافق بودن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to go in with ملحق شدن با موافقت کردن با
lip service <idiom> تنها زبونی موافقت کردن
obeying حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
okay تصویب کردن موافقت کردن
ok تصویب کردن موافقت کردن
admitting موافقت کردن تصدیق کردن
admits موافقت کردن تصدیق کردن
plurality اکثریت
majority اکثریت
pluralities اکثریت
majorities اکثریت
majority gate دریجه اکثریت
major party حزب اکثریت
full majority اکثریت تامه
plurality of vote اکثریت ارا
bulk توده اکثریت
special majority اکثریت خاص
relative majority اکثریت نسبی
generality عمومیت اکثریت
majority operation عمل اکثریت
generalities عمومیت اکثریت
absolute majority اکثریت مطلق
by a majority vote به اکثریت اراء
majority of the members اکثریت اعضا
at the head of the poll حائز اکثریت
majority rule قانون اکثریت
obstructionist اکثریت می اندازد
split decision رای اکثریت داوران
majority اکثریت پیادهای شطرنج
feck سهم بزرگتر اکثریت
to vote in با اکثریت ارا برگزیدن
polls حائز شدن اکثریت سر
dissentient مخالف عقیده اکثریت
majorities اکثریت پیادهای شطرنج
poll حائز شدن اکثریت سر
polled حائز شدن اکثریت سر
crippled majority اکثریت پیادهای فلج
to yet had it طرف مثبت اکثریت را دارند
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
cabinet government حکومت حزب حائز اکثریت
lowest common denominator مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
lowest common denominators مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
majority rule شیوه رای گیری بر مبنای اکثریت ازاد
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
pourparley جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
subscribes تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
accords موافقت
concurrence موافقت
congruity موافقت
ententes cordiales موافقت
agreeability موافقت
approbation موافقت
adhesion موافقت
accord موافقت
agreeableness موافقت
settle for <idiom> موافقت با
keeping موافقت
accordance موافقت
accorded موافقت
sympathy موافقت
assentation موافقت
approval موافقت
understandings موافقت
accommodating موافقت
consents موافقت
agreement موافقت
acquiescence موافقت
consenting موافقت
consented موافقت
consent موافقت
sympathies موافقت
understanding موافقت
congeniality موافقت
entente موافقت
ententes موافقت
accompt موافقت
consentaneity موافقت
unions موافقت
union موافقت
agreements موافقت
treaty موافقت نامه
agreements موافقت نامه
quota agreement موافقت سهمیه
treaties موافقت نامه
agreement موافقت نامه
endorsements موافقت تایید
compliable قابل موافقت
assentient موافقت دهنده
congruency موافقت تناسب
to come to an agreement موافقت پیداکردن
condescension تمکین موافقت
congruence موافقت تناسب
endorsement موافقت تایید
gentlemen's agreement موافقت شرافتمندانه
non placer موافقت نمیشود
non concurrence عدم موافقت
incongrvity عدم موافقت
non compliance عدم موافقت
disagreement عدم موافقت
in league with <idiom> موافقت مخفیانه
disagreements عدم موافقت
non cincurrence عدم موافقت
verbal agreement موافقت شفاهی
propitiousness موافقت مساعدت
incompliance عدم موافقت
implicit agreement موافقت ضمنی
concordat موافقت نامه
accommodation تطبیق موافقت
accommodations تطبیق موافقت
no go <idiom> موافقت نکردن
come to terms <idiom> به موافقت رسیدن
nonconformity عدم موافقت
wage agreement موافقت نامه دستمزد
consents موافقت رضایت دادن
assents رضایت دادن موافقت
to be in disagreement [with somebody] موافقت نکردن [با کسی]
consented موافقت رضایت دادن
consent موافقت رضایت دادن
trade agreement موافقت نامه تجاری
assenting رضایت دادن موافقت
arbitration agreement موافقت نامه داوری
unity شراکت موافقت واحد
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
bond تعهد موافقت نامه
in agreement with somebody با کسی موافقت داشتن
incongruousness عدم موافقت یا تطابق
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com