Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
like hell
<idiom>
با تاثیر وانرژی بیشتر ،مغایر با حقیقت ،نه زیاد
Other Matches
multi-
در معنای زیاد یا بیشتر از یکی
multi
در معنای زیاد یا بیشتر از یکی
dielectric heating
گرمای ایجاد شده در یک دی الکتریک که تحت تاثیر میدان فرکانسهای زیاد اچ اف قراردارد
multimult
پیشوند بمعنی " بسیار وزیاد "و " دارای تعداد زیاد " و "متعدد " و " بیشتر " و" چند "
keypad
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
poisson distribution
این توزیع در حقیقت یک توزیع احتمال برای متغیرهای تصادفی ناپیوسته است که دران میزان احتمال بسیارکوچک و در مقابل تعدادمشاهدات بسیار زیاد است
zipping
باسرعت وانرژی حرکت کردن زور
zip
باسرعت وانرژی حرکت کردن زور
zips
باسرعت وانرژی حرکت کردن زور
zipped
باسرعت وانرژی حرکت کردن زور
Tibet
تبت
[این ناحیه با کشورهای چین، هند و نپال همسایه بوده و فرش آن بیشتر تحت تاثیر چین قرار داشته است.سابقه فرش بافی در آن حدود سیصد سال می باشد. نقش ببر از طرح های اصلی فرش تبت است.]
You have to watch your diet more
[carefully]
and get more exercise.
شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
pragmatism
مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
bandwidth
صفحه تصویرهای با resolution بیشتر پیکسل در فضای بیشتری نمایش میدهد و به ورودی سریع و پهنای بلند بیشتر نیاز دارند
anomalous
مغایر
variant
مغایر
discordant
مغایر
contrary
مغایر
jarring
مغایر
contradictory
مغایر
abhorrent
مغایر
aliens
مغایر
adverse
مغایر
alien
مغایر
contradictory judgements
احکام مغایر
subcontrary
دوقیاس مغایر
paradoxes
بیان مغایر
paradox
بیان مغایر
jarred
مغایر بودن
cross purpose
قصد مغایر
go against
مغایر بودن
disagree
مغایر بودن
conflictive
مغایر مخالف
sinistral
نامیمون مغایر
jars
مغایر بودن
inimically
بطور مغایر
disagreed
مغایر بودن
disagreeable
ناگوار مغایر
disagreeing
مغایر بودن
disagrees
مغایر بودن
jar
مغایر بودن
off color
دارای رنگ مغایر
offbeat
قطعه موسیقی ناهماهنگ مغایر
subcontrary
مغایر درمرحله فرعی درجهت متقابل
autosexing
دارای صفات جنسی مغایر بانوع خود
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drives
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
yea
در حقیقت
admittedly
<adv.>
در حقیقت
to be sure
<adv.>
در حقیقت
realities
حقیقت
indeed
[admittedly]
<adv.>
در حقیقت
fact
حقیقت
act
حقیقت
facts
حقیقت
actually
در حقیقت
in reality
در حقیقت
in sooth
در حقیقت
in truth
در حقیقت
acted
حقیقت
truths
حقیقت
truth
حقیقت
reality
حقیقت
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
truthful
<adj.>
راست
[با حقیقت]
approving truth
حقیقت مسلم
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
axioms
حقیقت اشکار
unreality
عدم حقیقت
erroneousness
عدم حقیقت
axiom
حقیقت اشکار
shoe is on the other foot
<idiom>
برخلاف حقیقت
untruthful
خلاف حقیقت
To speak the truth.
حقیقت را گفتن
reserving
کتمان حقیقت
tell the truth
حقیقت را گفتن
thing in itself
حقیقت غایی
matter-of-fact
حقیقت امر
oversoul
حقیقت مطلق
matter of fact
حقیقت امر
the face remains
حقیقت همانست
suppressio veri
کتمان حقیقت
half truth
حقیقت ناقص
understatement
کتمان حقیقت
understatements
کتمان حقیقت
tao
حقیقت طریقت
reserve
کتمان حقیقت
reserves
کتمان حقیقت
truthless
عاری از حقیقت
the f.of the matter
حقیقت امر
verity
صحت حقیقت
verities
صحت حقیقت
factually
حقیقت امری
factual
حقیقت امری
verism
حقیقت گرایی
understating
حقیقت را افهار نکردن
veritable
قابل اثبات حقیقت
disabuse
از حقیقت اگاه کردن
That's not so!
این حقیقت ندارد!
that is about the size of it
حقیقت امراین است
disabused
از حقیقت اگاه کردن
disabuses
از حقیقت اگاه کردن
untruth
خلاف حقیقت کذب
untruths
خلاف حقیقت کذب
in point of fact
حقیقت امر اینست که
disabusing
از حقیقت اگاه کردن
in the wrong
<idiom>
اشتباه ،درستی حقیقت
Nothing hurts like the truth.
حقیقت تلخ است
lowdown
<idiom>
لپ مطلب ،حقیقت موضوع
falsi crimen
مخفی کردن حقیقت
veridical
از روی حقیقت گویی
truth drug
داروی کشف حقیقت
principle
حقیقت مبادی واصول
understate
حقیقت را افهار نکردن
understated
حقیقت را افهار نکردن
understates
حقیقت را افهار نکردن
The fact of the matter is. . . . . . .
حقیقت امر اینست که ...
it is inimical to our plans
با نقشههای ما مغایر است برای نقشههای ما زیان اوراست
realism
مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
low dwon
حقایق امر اصل حقیقت
apodeictic
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodictic
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
I know it for a fact.
این یک حقیقت مسلم است
smoke out
<idiom>
درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
actions
در حقیقت آن منو انتخاب میشود
axioms
قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
axiom
قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
action
در حقیقت آن منو انتخاب میشود
mincingly
با احتیاط با فرو گذاری حقیقت
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
to raise a dust
اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
He tried to conceal the facts.
سعی داشت حقیقت را پنهان کند
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
as a matter of fact
حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
The truth was known to no one other than himself.
هیچ کس به غیر از خود او
[مرد]
حقیقت را نمی دانست.
influence
تاثیر
efficacy
تاثیر
adaphorous
بی تاثیر
forcefulness
تاثیر
influence line
خط تاثیر
forcibly
با تاثیر
semplice
بی تاثیر
effected
تاثیر
effect
تاثیر
impressiveness
تاثیر
effectiveness
تاثیر
affection
تاثیر
effecting
تاثیر
sensations
تاثیر
sensation
تاثیر
influenced
تاثیر
influencing
تاثیر
influx
تاثیر
influences
تاثیر
influxes
تاثیر
hank
تاثیر
hanks
تاثیر
influence
تاثیر کردن بر
influenced
تاثیر کردن بر
radius of influence
شعاع تاثیر
size effect
تاثیر اندازه
coefficients
ضریب تاثیر
influences
تاثیر کردن بر
efficiency
درجه تاثیر
aerating
در تحت تاثیر
aerated
در تحت تاثیر
aerate
در تحت تاثیر
coefficient
ضریب تاثیر
influence value
ارزش تاثیر
influence value
ضریب تاثیر
inductive influence
تاثیر القائی
influencing
تاثیر کردن بر
aerates
در تحت تاثیر
impressional
تاثیر کننده
impressionability
تاثیر پذیری
impresses
تاثیر کردن بر
effectiveness
میزان تاثیر
hit-and-run
<idiom>
تاثیر ناگهانی
make an impression
تاثیر گذاشتن
impressed
تاثیر کردن بر
bear
تاثیر داشتن
efficacy
درجه تاثیر
field effect
با تاثیر میدانی
wallydraigle
تاثیر پذیر
afair
تاثیر کردن
impress
تاثیر کردن بر
after-effect
تاثیر بعدی
after-effects
تاثیر بعدی
bears
تاثیر داشتن
impressible
تاثیر پذیر
efficacity
درجه تاثیر
efficacity
تاثیر سودمندی
impressing
تاثیر کردن بر
concerned
[by]
<adj.>
تحت تاثیر
affected
[by]
<adj.>
تحت تاثیر
effectiveness
تاثیر بخشی
touched
تحت تاثیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com