English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
to fire up something با تحریک چیزی را افزایش دادن
Other Matches
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
boosts افزایش دادن چیزی
boosting افزایش دادن چیزی
boost افزایش دادن چیزی
boosted افزایش دادن چیزی
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
to stir something up <idiom> چیزی را تحریک کردن [اصطلاح مجازی]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
accrual افزایش تدریجی مقدار یا ارزش چیزی بخصوص پول
augmenting افزایش دادن
augments افزایش دادن
augmented افزایش دادن
ascend افزایش دادن
ascends افزایش دادن
ascended افزایش دادن
augment افزایش دادن
raise to a higher power افزایش دادن نما
intensifying افزایش دادن تشدید کردن
intensified افزایش دادن تشدید کردن
intensify افزایش دادن تشدید کردن
intensifies افزایش دادن تشدید کردن
pipelines زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipeline زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
maximized به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximize به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizing به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximising به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximises به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizes به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximised به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
increased صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increases صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increase صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
accretion افزایش بهای اموال افزایش میزان ارث
bulking افزایش حجم مصالح ریزدانه ناشی از افزایش اب
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
long run مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
calendaring قرار دادن الیاف کتان یاپارچه در محلول داغ و غلیظ سود برای افزایش مقاومت وشفافیت ان
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
wagners law براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
multiplier principle اصل ضریب افزایش سرمایه نسبت بین افزایش سرمایه گذاری و بالا رفتن درامد
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
pareto optimality حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
cold working شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
string out <idiom> کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
reimburse خرج چیزی را دادن
reimbursed خرج چیزی را دادن
push چیزی را زور دادن
to smell [of] بوی [چیزی] دادن
measure توقف رخ دادن چیزی
give away <idiom> دادن چیزی به کسی
integrate درشکم چیزی جا دادن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
integrates درشکم چیزی جا دادن
integrating درشکم چیزی جا دادن
put in قرار دادن چیزی در
locus in quo جای رخ دادن چیزی
to lean against something پشت دادن به چیزی
pushed چیزی را زور دادن
to book something چیزی را سفارش دادن
pushes چیزی را زور دادن
reimburses خرج چیزی را دادن
to buoy something [up] به کسی [چیزی] دل دادن
reimbursing خرج چیزی را دادن
preventing توقف رخ دادن چیزی
to hire out something کرایه دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
to put in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to let something on a lease اجاره دادن چیزی
to rent out something کرایه دادن چیزی
to let something on a lease کرایه دادن چیزی
prevent توقف رخ دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
prevents توقف رخ دادن چیزی
prevented توقف رخ دادن چیزی
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
to plug in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to rent out something اجاره دادن چیزی
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
to cut something چیزی را کاهش دادن
to hire out something اجاره دادن چیزی
to cut back [on] something چیزی را کاهش دادن
to cut down [on] something چیزی را کاهش دادن
retardation [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
sales promotion افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
to give somebody [something] a helping hand به کسی [چیزی ] یک دست دادن
epitomising صورت خارجی به چیزی دادن
prevention مانع رخ دادن چیزی شدن
to weigh in [on something] تذکر دادن [در مورد چیزی]
pitch in <idiom> به چیزی پول یا کمک دادن
transfuse چیزی را نقل وانتقال دادن
moves تغییر دادن محل چیزی
epitomize صورت خارجی به چیزی دادن
overglaze روی چیزی را لعاب دادن
epitomized صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises صورت خارجی به چیزی دادن
epitomised صورت خارجی به چیزی دادن
catch up with (someone or something) <idiom> وقف دادن به کسی یا چیزی
settle a score with someone <idiom> عین چیزی را به کسی پس دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
advancing حرکت دادن چیزی به جلو
advances حرکت دادن چیزی به جلو
epitomizing صورت خارجی به چیزی دادن
movement تغییر دادن محل چیزی
move تغییر دادن محل چیزی
epitomizes صورت خارجی به چیزی دادن
to p athing to a person کسی را از چیزی بهره دادن
advance حرکت دادن چیزی به جلو
contained قرار دادن چیزی در درون
representations عمل نشان دادن چیزی
contain قرار دادن چیزی در درون
to equip something چیزی را ساز و برگ دادن
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
contains قرار دادن چیزی در درون
to cause the downfall of somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
to bring down somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
setover روی چیزی قرار دادن
to get something to somebody تحویل دادن چیزی به کسی
embowel در شکم چیزی قرار دادن
redid انجام دادن مجدد چیزی
redo انجام دادن مجدد چیزی
redoes انجام دادن مجدد چیزی
to discern someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
redoing انجام دادن مجدد چیزی
to make out someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
moved تغییر دادن محل چیزی
to put something to the vote درباره چیزی رای دادن
to drop something off [at someone's] چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
to tease a person for a thing کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
intruder قرار دادن چیزی در چیز دیگر
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
impact اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
positioned قرار دادن چیزی در محل خاص
position قرار دادن چیزی در محل خاص
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
intruders قرار دادن چیزی در چیز دیگر
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
to give a long recital of something دادن یک شرح مفصل و طولانی از چیزی
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] اظهار نظر دادن در باره چیزی
have eyes only for <idiom> همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
end خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
exchanging دادن چیزی به جای چیز دیگر
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
ends خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
photosensitize بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
exchanges دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged دادن چیزی به جای چیز دیگر
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
superposition قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
exchange دادن چیزی به جای چیز دیگر
ended خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
malthusian law of population نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to detail something چیزی را مفصل [با همه جزییات] شرح دادن
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
substitute قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
To submit something to someone. چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com