Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
to muddle on
با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
Other Matches
to give up the ghost
جان تسلیم کردن روح تسلیم کردن
deliveries
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
delivery
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
commit
تسلیم کردن
commits
تسلیم کردن
submitting
تسلیم کردن
committed
تسلیم کردن
committing
تسلیم کردن
submitted
تسلیم کردن
submits
تسلیم کردن
submit
تسلیم کردن
to fork over
تسلیم کردن
to give in charge
تسلیم کردن
consigns
تسلیم کردن
consigning
تسلیم کردن
hand on
تسلیم کردن
to deliver up
تسلیم کردن
hand over
تسلیم کردن
betrayed
تسلیم کردن
infeoff
تسلیم کردن
betraying
تسلیم کردن
betray
تسلیم کردن
give up
تسلیم کردن
consigned
تسلیم کردن
consign
تسلیم کردن
betrays
تسلیم کردن
occurrences
پیشامد
exigencies
پیشامد
exigency
پیشامد
irony of fate
پیشامد
happenings
پیشامد
circumstance
پیشامد
at all adventures
با هر پیشامد
occurrence
پیشامد
accidents
پیشامد
randomly
پیشامد
random
پیشامد
happening
پیشامد
accident
پیشامد
yielded
تسلیم کردن یا شدن
betrayment
تسلیم به دشمن کردن
cedes
تسلیم کردن صرفنظرکردن از
yield
تسلیم کردن یا شدن
betray
تسلیم دشمن کردن
jurisdiction
تسلیم دادگاه کردن
ceding
تسلیم کردن صرفنظرکردن از
betrayed
تسلیم دشمن کردن
to give up
تسلیم کردن امیدبریدن از
betraying
تسلیم دشمن کردن
lodged
گذاشتن تسلیم کردن
betrays
تسلیم دشمن کردن
yields
تسلیم کردن یا شدن
lodges
گذاشتن تسلیم کردن
lodge
گذاشتن تسلیم کردن
cede
تسلیم کردن صرفنظرکردن از
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
events
پیشامد سرگذشت
event
پیشامد سرگذشت
drifting
دستخوش پیشامد بودن
oncoming
پیشامد کننده اینده
drift
دستخوش پیشامد بودن
drifts
دستخوش پیشامد بودن
drifted
دستخوش پیشامد بودن
to starve into surrender
گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
to lodge a complaint
عرضحال گله گذاری تسلیم کردن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
They held me culpable for the accident.
آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
To submit something to someone.
چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
randomly
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
to take ones chance
به پیشامد خودتن دردادن بقسمت خودراضی شدن
random
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
habits
زندگی کردن
habit
زندگی کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
lived
: زندگی کردن زیستن
to live to oneself
تنها زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
chums
باهم زندگی کردن
chum
باهم زندگی کردن
walk of life
<idiom>
طرز زندگی کردن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
knock about
نامرتب زندگی کردن
live
: زندگی کردن زیستن
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
reliving
دوبار زندگی کردن
To embitter ones life.
زندگی رازهر کردن
to vegetate
پر از بدبختی زندگی کردن
relive
دوبار زندگی کردن
freewheels
ازاد زندگی کردن
freewheeled
ازاد زندگی کردن
freewheel
ازاد زندگی کردن
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
To leade a dogs life .
مثل سگ زندگی کردن
relives
دوبار زندگی کردن
shanty
در کلبه زندگی کردن
shanties
در کلبه زندگی کردن
To do well in life .
در زندگی ترقی کردن
relived
دوبار زندگی کردن
bach
مجرد و عزب زندگی کردن
to live extempore
کردی خوردی زندگی کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
living from hand to mouth
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
vegetating
مثل گیاه زندگی کردن
vegetate
مثل گیاه زندگی کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
vegetated
مثل گیاه زندگی کردن
to keep the pot boiling
زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
vegetates
مثل گیاه زندگی کردن
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
to live outside Tehran
در حومه تهران زندگی کردن
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
a hand to mouth existence
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to live in cloves
روی تشک پرقو زندگی کردن
eurybathic
قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
identic notes
منظوریادداشتهایی با مضمون واحداست که چند دولت به یک دولت می دهند . چون این یادداشتها جداگانه تسلیم میشود عمل هر دولت فاهرا"مستقل از عمل دولت دیگراست تسلیم این یادداشتهاعمل غیردوستانه تلقی میشود
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
extradites
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
quietism
تسلیم
surrendering
تسلیم
surrendered
تسلیم
surrenders
تسلیم
self submission
تسلیم
capitulation
تسلیم
compliance
تسلیم
surrender
تسلیم
renditions
تسلیم
rendition
تسلیم
submission
تسلیم
resignation
تسلیم
delivery
تسلیم
liveries
تسلیم
compromis
تسلیم
deliveries
تسلیم
resigns
تسلیم
consignation
تسلیم
resignations
تسلیم
resign
تسلیم
deference
تسلیم
non resistance
تسلیم
livery
تسلیم
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
obeyed
تسلیم شدن
time yield limit
حد تسلیم زمانی
self surrender
تسلیم نفس
to give in
تسلیم شدن
to give ground
تسلیم شدن
yielding
تسلیم شدن
incompliance
عدم تسلیم
capitulation
تسلیم بلاشرط
obey
تسلیم شدن
to knock under
تسلیم شدن
to submit to
تسلیم شدن
resignedly
با تسلیم به قضا
surrenders
تسلیم شدن
give up
<idiom>
تسلیم شدن
surrendered
تسلیم شدن
submission of a claim
تسلیم دادخواست
obeys
تسلیم شدن
surrender
تسلیم شدن
prehension
گرفتن تسلیم
unrelenting
تسلیم نشدنی
obeying
تسلیم شدن
lodgement
تسلیم عرضحال
delivering
تحویل تسلیم
to put by
تسلیم نشدن
inexorable
تسلیم نشدنی
pushover
زود تسلیم
irrefragable
تسلیم نشدنی
to cry craven
تسلیم شدن
give oneself up
<idiom>
تسلیم شدن
surrendering
تسلیم شدن
yeild point
نقطه تسلیم
quit
تسلیم شدن
yielder
تسلیم کننده
acquiesce
تسلیم شدن
Unconditional surrender.
تسلیم بلاشرط
never say die
تسلیم نشو
recreant
تسلیم شونده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com