English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (9 milliseconds)
English Persian
well proportioned با تناسب متناسب موزون
Other Matches
commensurateness متناسب کردن تناسب
propor tionably بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
lilting موزون
symphonious موزون
shapeable موزون
concordant موزون
concerted موزون
immusical نا موزون
metrical موزون
rhythmical موزون
swinging موزون
commensurate متناسب
proportional متناسب
eurhythmic متناسب
in proportion متناسب
proportionable متناسب
proportionate متناسب
applicative متناسب
symmetric متناسب
proprotionable متناسب
pro rata متناسب
lilts اهنگ موزون
rhythms اهنگ موزون
lilt اهنگ موزون
fabliau افسانه موزون
rhythm اهنگ موزون
tunable کوک موزون
weighted indexes شاخصهای موزون
weighted average میانگین موزون
weight index شاخص موزون
tuneable کوک موزون
tunably کوک موزون
shapable مناسب موزون
rhytmic movement حرکت موزون
metrically بطور موزون
harmonic هم اهنگ موزون
appropriated technology تکنولوژی متناسب
harmonizing متناسب بودن
harmonizes متناسب بودن
harmonize متناسب بودن
harmonising متناسب بودن
harmonized متناسب بودن
coordinative متناسب سازنده
unapt غیر متناسب
coordinate متناسب کردن
comproportionation ترکیب متناسب
harmonised متناسب بودن
harmonises متناسب بودن
proportionment متناسب سازی
levelled موزون هدف گیری
leveled موزون هدف گیری
levels موزون هدف گیری
polyphony چندنثر موزون ومقفی
symphonic موزون شبیه سمفونی
eurythmics حرکات بدنی موزون
rhythmize باهنگ موزون دراوردن
eurhythmics حرکات بدنی موزون
level موزون هدف گیری
recited با صدایی موزون خواندن
harmonious موزون سازگار موافق
recites با صدایی موزون خواندن
reciting با صدایی موزون خواندن
recite با صدایی موزون خواندن
up to par/scratch/snuff/the mark <idiom> متناسب با استاندارد طبیعی
proportional pie graph نمودار گرد متناسب
proportionate فراخور متناسب کردن
proportionably بطور متناسب یا با قرینه
harmonic division طبقه بندی متناسب
harmonic proportion طبقه بندی متناسب
coordinate متناسب یا هماهنگ کردن
coapt باهم متناسب شدن
in peal دارای صداهای موزون یامنظم
harmoniously بطور موزون یا خوش اهنگ
well-balanced سالم سلیم موزون باقرینه
well balanced سالم سلیم موزون باقرینه
disproportional بی تناسب
disproportioned بی تناسب
limit of proportionality حد تناسب
inconcinnate بی تناسب
proportionless بی تناسب
incommensurate بی تناسب
fool begged بی تناسب
vantage تناسب
cooridnation تناسب
analogy تناسب
proportionality تناسب
proportionally به تناسب
proportionately به تناسب
asymmetrical بی تناسب
pro rata به تناسب
out of proportion بی تناسب
analogies تناسب
proportionment تناسب
disproportion بی تناسب
disproportionate بی تناسب
proportionateness تناسب
propriety تناسب
appropriateness تناسب
proportion تناسب
commensurability تناسب
symmetry تناسب
asummetric بی تناسب
interpolation تناسب
interpolations تناسب
asymmetric بی تناسب
commensurately به تناسب
concinnity تناسب
proportions تناسب
commensuteness تناسب
tubbable متناسب برای لوله یا تغاریابشکه
mismatch متناسب نبودن ناجور بودن
antic بی تناسب مسخره
maladaptation سوء تناسب
congruency موافقت تناسب
proprotionable تناسب پذیر
continued propotion تناسب مسلسل
proration بخش به تناسب
proportionality constant ثابت تناسب
grotesquerie چیز بی تناسب
maladaptation عدم تناسب
incongrvent بی تناسب نابرابر
commensurable تناسب پذیر
eurythmics تناسب حرکات
grotesquely بطور بی تناسب
grotesque بی تناسب مضحک
eurhythmics تناسب حرکت
congruence موافقت تناسب
incommensurateness عدم تناسب
symmetry قرینه تناسب
grotesqueness عدم تناسب
queues ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queueing ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queued ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queue ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
polonaise نوعی رقص موزون لهستانی پولونز رقصیدن
acid test ratio تناسب درجه نقدینگی
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
income effect تناسب خرید با درامد
inapplicability عدم تناسب یا تطبیق
reddendo singula singulis الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
tolling طنین موزون باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن
toll طنین موزون باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن
paced باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
pace باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
paces باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
tolls طنین موزون باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن
skewing میزان عدم تناسب چیزی
grotesquery کلام یا حرکت بی تناسب و غریب
baroque ارایش عجیب وغریب بی تناسب
skew میزان عدم تناسب چیزی
skews میزان عدم تناسب چیزی
strain limit حد تناسب میان تنش و انبساط
amplidyne ژنراتور دی سی که ولتاژخروجی ان با تغییرات تحریک میدان متناسب است
best power mixture نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت
differentiating cicuit مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
hook's law تغییر شکل یک جسم الاستیک در دامنه الاستیسیته با تنش وارده متناسب است
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
Ditterling [تزئینات خارق العاده شمال اروپا به سبک گروتسکو بی تناسب]
actinoelectric اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
best economy mixture نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
acceleration principle براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I
harmonics مبحث مطالعه خواص ومختصات اصوات موسیقی مبحث الحان موزون همسازها
differentiator وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
orchestrates هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrating هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrate هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrated هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
pitot static system سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
suit منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suited منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suits منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
proportions متناسب کردن متقارن کردن
proportion متناسب کردن متقارن کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com