English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (20 milliseconds)
English Persian
intimidate با تهدید وادار کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
Other Matches
overhang تهدید کردن
overhangs تهدید کردن
bullyrag تهدید کردن
threat تهدید کردن
threats تهدید کردن
launch a threat تهدید کردن
menace تهدید کردن
menaced تهدید کردن
menaces تهدید کردن
to show one's teeth تهدید کردن
threatens تهدید کردن
denouncing تهدید کردن
denounced تهدید کردن
denounce تهدید کردن
threaten تهدید کردن
threatened تهدید کردن
denounces تهدید کردن
enforcing وادار کردن
enforces وادار کردن
enforced وادار کردن
impelled وادار کردن
endue وادار کردن
impels وادار کردن
impelling وادار کردن
impel وادار کردن
enforce وادار کردن
compelling وادار کردن
inducing وادار کردن
persuading وادار کردن
induce وادار کردن
force وادار کردن
forcing وادار کردن
persuades وادار کردن
compelled وادار کردن
induces وادار کردن
forces وادار کردن
induced وادار کردن
persuade وادار کردن
compel وادار کردن
compels وادار کردن
threat دشمن تهدید کردن
threats دشمن تهدید کردن
threaten تهدید کردن ترساندن
threatened تهدید کردن ترساندن
hectors تهدید یا ازار کردن
threaten with death تهدید به قتل کردن
hector تهدید یا ازار کردن
hectored تهدید یا ازار کردن
threatens تهدید کردن ترساندن
hectoring تهدید یا ازار کردن
hustles بزور وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
hustled بزور وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
pacifies به صلح وادار کردن
coerce بزور وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
coercing بزور وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
penance وادار به توبه کردن
bring on وادار به عمل کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
pacified به صلح وادار کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
hustling بزور وادار کردن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
assaulted تهدید به ضرب کردن کسی
assault تهدید به ضرب کردن کسی
assaults تهدید به ضرب کردن کسی
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
have مجبور بودن وادار کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
having مجبور بودن وادار کردن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves وادار کردن تحریک کردن
move وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
threat تهدید
blackmail تهدید
intimidation تهدید
blackmailed تهدید
fulmination تهدید
minacity تهدید
menaces تهدید
menaced تهدید
blackmailing تهدید
blackmails تهدید
threats تهدید
menace تهدید
mullion=middle post وادار
muntin وادار
trumeau وادار
menacingly از روی تهدید
threateningly تهدید امیز
menacing <adj.> تهدید آمیز
minacious تهدید کننده
imminent تهدید کننده
coercion تهدید واجبار
threat appeal توسل به تهدید
threatener تهدید کننده
minatory تهدید امیز
menacingly تهدید کنان
he threatened or resingn تهدید کرد
hoid up راهزنی با تهدید
death thread تهدید به مرگ
minatory تهدید کننده
minaciously تهدید کنان
threatening تهدید امیز
racketeering اخاذی به تهدید
minatorily از روی تهدید
intimidatory تهدید امیز
prompter وادار کننده
persuasible وادار کردنی
suasive وادار کننده
impeller وادار کننده
impellor وادار کننده
prompters وادار کننده
he was made to go وادار به رفتن شد
persuasive وادار کننده
inducible وادار کردنی
transom وادار افقی
persuadable وادار کردنی
blackest تهدید امیز عبوسانه
blacked تهدید امیز عبوسانه
blacks تهدید امیز عبوسانه
blacker تهدید امیز عبوسانه
impendent تهدید کننده اویزان
terrorization تهدید وارعاب ارعابگری
imminence خطر تهدید کننده
black تهدید امیز عبوسانه
threat force نیروی تهدید کننده
imminently بطور تهدید کننده
neutralized وادار به بیطرفی شده
i made him go او را وادار کردم برود
impellent محرک وادار کننده
middle lintel in window وادار میانی پنجره
incitation وادار سازی اغوا
robberies دزدی مقرون به ازار یا تهدید
extort بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
menaced چیزی که تهدید کننده است
extorted بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorting بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorts بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
menace چیزی که تهدید کننده است
threat study بررسی توسعه تهدید دشمن
menaces چیزی که تهدید کننده است
robbery دزدی مقرون به ازار یا تهدید
To put in an appearance . نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
deterrence منع از راه ارعاب و تهدید
I'll show you ! just you wait ! حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
coast is clear <idiom> هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
He threatened to thrash the life out of me. مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com