English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (42 milliseconds)
English Persian
romp با جیغ وداد بازی کردن
romped با جیغ وداد بازی کردن
romping با جیغ وداد بازی کردن
romps با جیغ وداد بازی کردن
Search result with all words
rompish مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
rompy مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
Other Matches
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
playact رل بازی کردن
twiddle بازی کردن
twiddled بازی کردن
moved بازی کردن
moves بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
twiddles بازی کردن
twiddling بازی کردن
gallant زن بازی کردن
move بازی کردن
plays رل بازی کردن
played بازی کردن
played رل بازی کردن
miscast بد بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
actuble بازی کردن
play رل بازی کردن
rink یخ بازی کردن
bump بازی کردن
toy بازی کردن
play-acts بازی کردن
playing رل بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
play-acted بازی کردن
play-acting بازی کردن
plays بازی کردن
play-act بازی کردن
play بازی کردن
toys بازی کردن
playing بازی کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
fornicating : فاحشه بازی کردن
spars مشت بازی کردن
flimflam حقه بازی کردن
sparred مشت بازی کردن
play تفریح بازی کردن
left-handed با دست چپ بازی کردن
fences شمشیر بازی کردن
bowl باتوپ بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
gamble سفته بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
palter زبان بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
to make love عشق بازی کردن
bowls باتوپ بازی کردن
misplay ناشیانه بازی کردن
taw تیله بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
war game بازی جنگ کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
prevaricating زبان بازی کردن
prevaricates زبان بازی کردن
prevaricated زبان بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
equivocate زبان بازی کردن
showboat نمایشی بازی کردن
shinny شینی بازی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
played تفریح بازی کردن
kites سفته بازی کردن
spar مشت بازی کردن
mountebank حقه بازی کردن
drab جنده بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
to play ball توپ بازی کردن
drabber جنده بازی کردن
prevaricate زبان بازی کردن
cards ورق بازی کردن
mountebanks حقه بازی کردن
card ورق بازی کردن
drabbest جنده بازی کردن
fornicates : فاحشه بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
To play cards . ورق بازی کردن
shinney شینی بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
court عشق بازی کردن
play out تا اخر بازی کردن
skated اسکیت بازی کردن
skate اسکیت بازی کردن
piddles باخوراک بازی کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to fly a kite سفته بازی کردن
playact در تاتر بازی کردن
yo-yos یویو بازی کردن
skis اسکی بازی کردن
criminal court عشق بازی کردن
to bill and coo بوسه بازی کردن
ski اسکی بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
play fair مردانه بازی کردن
yo-yo یویو بازی کردن
skied اسکی بازی کردن
kite سفته بازی کردن
spoofs حقه بازی کردن
trick حقه بازی کردن
skates اسکیت بازی کردن
piddle باخوراک بازی کردن
tricked حقه بازی کردن
to look oneself again پشم بازی کردن
tricking حقه بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
piddled باخوراک بازی کردن
thimblerig شعبده بازی کردن
acted بازی کردن نمایش دادن
teeter الله کلنگ بازی کردن
game سرگرمی دوربازی بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to play for love تفریحی یا عشقی بازی کردن
performs بازی کردن نمایش دادن
sports نمایش تفریحی بازی کردن
performed بازی کردن نمایش دادن
wench فاحشه دختر بازی کردن
sewsaw الله کلنگ بازی کردن
see-sawing الا کلنگ بازی کردن
to spar at each other باهم مشت بازی کردن
see-sawed الا کلنگ بازی کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
wenches فاحشه دختر بازی کردن
warm up دست گرمی بازی کردن
philander زن بازی کردن دنبال زن افتادن
warm up <idiom> گرم کردن (برای بازی)
to play computer games بازی های کامپیوتری کردن
see-saw الا کلنگ بازی کردن
perform بازی کردن نمایش دادن
sported نمایش تفریحی بازی کردن
sport نمایش تفریحی بازی کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
speculated احتکارکردن سفته بازی کردن
teetering الله کلنگ بازی کردن
see-saws الا کلنگ بازی کردن
act بازی کردن نمایش دادن
speculating احتکارکردن سفته بازی کردن
teeters الله کلنگ بازی کردن
fowling روبه بازی یادوروئی کردن
to pay at addor even بازی طاق یا جفت کردن
speculates احتکارکردن سفته بازی کردن
To spend recklessly ( prodigally ) . گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
to play square راست وحسینی بازی کردن
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
speculate احتکارکردن سفته بازی کردن
play cat and mouse with someone <idiom> موش و گربه بازی کردن
To play (trifle) with someones feeling. با احساسات کسی بازی کردن
footle لودگی یا بازی کردن پایگکوبی
teetered الله کلنگ بازی کردن
Bureaucracy . Red tape . کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
speculating معاملات قماری یا سفته بازی کردن
skated سرسره بازی کردن کفش چرخدار
playing بازی کردن حرکت ازاد داشتن
speculates معاملات قماری یا سفته بازی کردن
plays بازی کردن حرکت ازاد داشتن
to defend aggressively در حالت تدافع بازی کردن [ورزش]
to stonewall در حالت تدافع بازی کردن [ورزش]
skates سرسره بازی کردن کفش چرخدار
speculated معاملات قماری یا سفته بازی کردن
pack بسته کردن یکدست ورق بازی
boxes بوکس بازی کردن سیلی زدن
box بوکس بازی کردن سیلی زدن
played بازی کردن حرکت ازاد داشتن
speculate معاملات قماری یا سفته بازی کردن
pick at بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
To cheat at cards. درقمار ( ورق بازی ) تقلب کردن
packs بسته کردن یکدست ورق بازی
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com