Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
preoccupiedly
با داشتن حواس در جای دیگر
Other Matches
I simply cant concentrate.
حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
distract
حواس
distracts
حواس
distractions
حواس پرتی
distraction
حواس پرتی
wackiest
حواس پرت
wacky
حواس پرت
whackier
حواس پرت
abstractedness
تفرقه حواس
abstractedly
با تفرقه حواس
collectedness
جمعی حواس
wackiness
حواس پرتی
absent-mindedly
حواس پرت
wool-gathering
حواس پرتی
distraught
پریشان حواس
preoccupied
پریشان حواس
sensuousness
وابستگی به حواس
aprosexia
تفرقه حواس
wackier
حواس پرت
absent minded
حواس پرت
absent-minded
حواس پرت
sense
حواس پنجگانه
absentminded
حواس پرت
attention
خاطر حواس
attentions
خاطر حواس
sensed
حواس پنجگانه
senses
حواس پنجگانه
preoccupiedly
با حواس پریشان
mental defectives
اختلال حواس
whackiest
حواس پرت
the five senses
حواس پنجگانه
light headed
گیج حواس پرت
haptics
علم حواس پوستی
nitwits
ادم پریشان حواس
nitwit
ادم پریشان حواس
to space out
پرت شدن حواس
featherhead
شخص پریشان حواس
dysaesthesia
اختلال حواس جسمانی
light-headed
گیج حواس پرت
sensorium
مرکز حواس اعضای حس
sensuous
وابسته به حواس یااحساسات
collected
دارای حواس جمع
wool gather
حواس پرت بودن
supersensible
ماوراء عالم حواس
off-putting
حواس پرت کننده
sensuously
وابسته به حواس یااحساسات
woolly headed
مغشوش گیج و حواس پرت
featherhead
ادم حواس پرت سبکسر
self collected
دارای کف نفس حواس جمع
chip
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise
<adv.>
به ترتیب دیگری
[طور دیگر]
[جور دیگر]
featherbrain
ادم حواس پرت پریشان خیال
have eyes only for
<idiom>
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
to listen with rapt attention
با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
telesthesia
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
mysticism
مسائلی که فهم انها از حدود توانایی حواس فاهر خارج باشد
conversion
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
tunnelling
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
he was otherwise ordered
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
shifts
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
metafile
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
he had no more no to say
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
distracts
گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن
distract
گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن
HTML
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
trans shipment
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
next
دیگر
one an other
یک دیگر
else
دیگر
he is no more
او دیگر
of one another
<adv.>
از هم دیگر
other
دیگر
alternatives
شق دیگر
another
دیگر
no more
دیگر نه
alternatives
دیگر
others
دیگر
again
دیگر
secus
از دیگر سو
alternative
شق دیگر
thence
دیگر
from each other
<adv.>
از هم دیگر
further
دیگر
furthered
دیگر
furthering
دیگر
furthers
دیگر
anymore
دیگر
of each other
<adv.>
از هم دیگر
from one another
<adv.>
از هم دیگر
alternative
دیگر
alternatively
<adv.>
ازطرف دیگر
otherwise
<adv.>
از سوی دیگر
another
یکی دیگر
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
by the same token
<adv.>
از سوی دیگر
at the same time
[on the other hand]
<adv.>
از سوی دیگر
apart from that
<adv.>
از سوی دیگر
shunts
به خط دیگر انداختن
another guess
نوعی دیگر
on the other side
<adv.>
ازطرف دیگر
another
شخص دیگر
otherwise
<adv.>
ازطرف دیگر
alternatively
<adv.>
طور دیگر
apart from that
<adv.>
طور دیگر
at the same time
[on the other hand]
<adv.>
طور دیگر
by the same token
<adv.>
طور دیگر
shunt
به خط دیگر انداختن
shunted
به خط دیگر انداختن
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
by the same token
<adv.>
ازطرف دیگر
what more do you want
دیگر چه می خواهید
withil
ازطرف دیگر
elsewhere
درجای دیگر
elsewhere
بجای دیگر
elsewhere
نقطه دیگر
beside
ازطرف دیگر
et al
و در جای دیگر
apart from that
<adv.>
ازطرف دیگر
at the same time
[on the other hand]
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other side
<adv.>
طور دیگر
alternatively
<adv.>
از سوی دیگر
aliunde
از منبع دیگر
about-face
سوی دیگر
It never occurred again.
دیگر رخ نداد.
about face
جهت دیگر
other people
مردم دیگر
about face
سوی دیگر
on one's coat-tails
<idiom>
همراه کس دیگر
yon
ان یکی دیگر ان
videlicet
به عبارت دیگر
to wit
<adv.>
به عبارت دیگر
not any more
دیگر نه
[بیشتر نه]
namely
<adv.>
به عبارت دیگر
about-face
جهت دیگر
alternative unit
واحدهای دیگر
another day
یک روز دیگر
in fact
به عبارت دیگر
another guess
قسمتی دیگر
again
از طرف دیگر
at a later period
در موقع دیگر
otherwise
طور دیگر
to wit
بعبارت دیگر
a horse of another colour
[different colour]
مطلبی دیگر
variant
نوع دیگر
In our other words.
بعبارت دیگر
others
نوع دیگر
other
نوع دیگر
about-faces
جهت دیگر
about-faces
سوی دیگر
somewhere else
یک جای دیگر
otherwise
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other part
از طرف دیگر
in other words
<adv.>
به کلام دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com