English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll . با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
Other Matches
to tell a coke-and-bull story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
to spin a yarn <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
To cook up a story <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
i have no work today امروز کاری ندارم
She is not concerned with all that . با این کارها کاری ندارم
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
i have no knowledge of it هیچ اگاهی از ان ندارم اطلاعی از ان ندارم
it has escaped my remembrance در یاد ندارم بخاطر ندارم
to cry wolf too often کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
screw around <idiom> درگیر کاری بودن
To be in the thick of some thing . در کش وقوس کاری بودن
dexiotropous واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropic واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
capability قادر به انجام کاری بودن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
attention to port احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
The main road bears to the right. این جاده اصلی به کمی راست [مورب در سمت راست] ادامه دارد.
bi directional چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
one two ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
plain dealing معامله راست حسینی راست باز
orthotropous دارای تخمک راست راست اسه
To lead an idle life. راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
off خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
columnleft فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
half face نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
underhook گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
i have nothing ندارم
i cannot bear him حوصله او را ندارم
Are there any letters for me? من نامه ای ندارم؟
i dont meant it مقصودی ندارم
I am dead broke . I am penniless. یک غاز هم ندارم
i am not in حالش را ندارم
i am not a with him با او اشنایی ندارم
I don't have a knife. من چاقو ندارم.
I don't have a fork. من چنگال ندارم.
i have no objection to that به ان اعتراضی ندارم
I don't have a spoon. من قاشق ندارم.
Are there any messages for me? من پیغامی ندارم؟
side step فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
right justify هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
i reck not of danger من باکی از خطر ندارم
I have nothing against you . با شما مخالفتی ندارم
I cant do any crystal – gazing . علم غیب که ندارم
I don't like this. من این را دوست ندارم.
i do not have the courage جرات انرا ندارم
No offence! قصد اهانت ندارم!
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
I have no small change. من پول خرد ندارم.
I am not in the mood. حال وحوصله ندارم
I am sore at her. Iam bitter about her. ازاودل خوشی ندارم
I'm not worth it. من ارزش اونو ندارم.
I'm fine with it. <idiom> من باهاش مشکلی ندارم.
I have nothing to do with him . با اوسر وکاری ندارم
i am out of p with it دیگرحوصله انرا ندارم
i am reluctant to go میل ندارم بروم
i do not feel like working کار کردن ندارم
No harm meant! قصد اهانت ندارم!
My pain has gone. دیگر درد ندارم.
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
i have nothing else هیچ چیز دیگر ندارم
I don't have it in my power to help you. من توانایی کمک به شما را ندارم.
I have no doubt that you wI'll succeed. تردیدی ندارم که موفق می شوید
I am tied up ( engaged ) on Saturday . شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
i have no other place to go جای دیگری ندارم که بروم
I dont wish ( want ) to malign anyone . میل ندارم بد کسی را بگویم
That is fine by me if you agree. اگر موافقی من هم حرفی ندارم
I havent heard of her for a long time. مدتها است از او خبری ندارم
I dislike dull colors . رنگهای مات را دوست ندارم
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
i cannot a to buy that استطاعت خرید انرا ندارم
I have nothing to declare. کالای گمرکی همراه ندارم.
I have nothing more to say . دیگر عرضی نیست ( ندارم )
I cant take (stand) it any longer. بیش از این تاب ندارم
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
guide left فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
I'll get there when I get there. <proverb> حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
ido not feel my legs نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
I have no claim to this house. نسبت به این خانه ادعایی ندارم
It is of no interest to me at all. من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
I dont have an earthly chance. کمترین شانس راروی زمین ندارم
To regain consciousness. to come to. امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
I am [will be] busy this afternoon . امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate. فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
You must be joking (kidding). شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
i have no idea of that هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself . بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
I dont mean to intrude . قصد مزا حمت ندارم ( ملاقات یا ورود نا بهنگام )
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
How long is a piece of string? [Britisch E] [Australian E] [when length amount or duration is indeterminate] <idiom> من هم جوابی ندارم. [وقتی کسی پرسشی دارد] [اصطلاح مجازی]
how much does a vacation cost? [American E] [when amount is indeterminate] <idiom> من هم جوابی ندارم. [وقتی کسی پرسشی دارد] [اصطلاح مجازی]
It is too expensive for me to buy ( purchase ). برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
half left فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
state lamb در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
i take no interest in that هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
drilling pattern نمونه مته کاری الگوی مته کاری
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
I dont have one toman let alone a thousand tomans . هزار تومان که هیچه یک تومان هم ندارم
I simply cant concentrate. حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
dextrorotatory راست بر
forthrights سر راست
outspoken رک و راست
straightforward رک سر راست
erect راست
erected راست
plumply سر راست
erecting راست
erects راست
straightest راست
sheer یک راست
truer راست
turnabout به راست راست
right turn به راست راست
directly سر راست
rectilineal راست خط
right face به راست راست
right back بک راست
beeline خط راست
on end راست
turnabouts به راست راست
uninhibited رک و راست
up front رک و راست
apeak راست
freehearted رک و راست
four-square رک و راست
dextrogyrous راست بر
wrapover dress راست
right footed راست پا
bolt upright راست
straightish راست
righting راست
wrapover top راست
candid راست
straightforward راست
righted راست
wooden راست
plain dealing راست
truest راست
plain spoken یر راست
vertically راست
right راست
straightish سر راست
vertical beam راست رو
wrapover skirt راست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com