Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6 milliseconds)
English
Persian
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
Search result with all words
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
Other Matches
decision making
تصمیم گیری
sewed up
<idiom>
تصمیم گیری
decision model
الگوی تصمیم گیری
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
decision theory
نظریه تصمیم گیری
decision table
جدول تصمیم گیری
decision variable
متغیر تصمیم گیری
decision tree
مسیر تصمیم گیری
decision criteria
ضوابط تصمیم گیری
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
dss
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
get down to brass tacks
<idiom>
فورا شروع به تصمیم گیری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
determining
تصمیم گرفتن
to come to a decision
تصمیم گرفتن
make up one's mind
تصمیم گرفتن
decides
تصمیم گرفتن
to be resolved
تصمیم گرفتن
determines
تصمیم گرفتن
decide
تصمیم گرفتن
determine
تصمیم گرفتن
to make a decision
تصمیم گرفتن
to take a d.
تصمیم گرفتن
resolves
تصمیم گرفتن
resolve
تصمیم گرفتن
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
preform
قبلا تصمیم گرفتن
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
layer
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
decisions
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
AI
طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
artificial intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
fussing
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
plaster cast
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
fussed
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
plaster casts
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
fuss
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fosterage
گرفتن مادر رضاعی دایه گیری
fusses
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
orifice meter
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
integrates
انتگرال گرفتن انتگرال گیری
integrate
انتگرال گرفتن انتگرال گیری
integrating
انتگرال گرفتن انتگرال گیری
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
resolutions
تصمیم
weak-kneed
بی تصمیم
weak kneed
بی تصمیم
plucked
تصمیم
plucking
تصمیم
decision
تصمیم
nonplus
بی تصمیم
plucks
تصمیم
decisions
تصمیم
irresolute
بی تصمیم
avows
تصمیم
determination
تصمیم
will-power
تصمیم
resolves
تصمیم
resolve
تصمیم
rulings
تصمیم
ruling
تصمیم
pluck
تصمیم
avow
تصمیم
avowing
تصمیم
resolution
تصمیم
decision tree
درخت تصمیم
decision structure
ساختار تصمیم
logical decision
تصمیم منطقی
decision box
جعبه تصمیم
decidable
تصمیم پذیر
minds
تصمیم داشتن
decision process
فرایند تصمیم
decision maker
تصمیم گیرنده
minding
تصمیم داشتن
decision table
جدول تصمیم
decision theory
تئوری تصمیم
A one-sided(unilateral)decision.
تصمیم یکجانبه
decision symbol
علامت تصمیم
decision instruction
دستورالعمل تصمیم
undecidable
تصمیم ناپذیر
regnum
تصمیم مقتدرانه
afore thought
سبق تصمیم
make up one's mind
<idiom>
تصمیم گیریکردن
resolution
نیت تصمیم
i made up my mind to
تصمیم گرفتم که ...
resolved that ......
تصمیم گرفته شد که
canon
: تصویبنامه تصمیم
canons
: تصویبنامه تصمیم
special verdict
تصمیم ویژه
freehand
ازادی در تصمیم
determiner
تصمیم گیرنده
resolutely
از روی تصمیم
resolutions
نیت تصمیم
determiners
تصمیم گیرنده
nonplus
بی تصمیم بودن
joint resolution
تصمیم مشترک
cut and dried
<idiom>
تصمیم قاطع
mind
تصمیم داشتن
decidability
تصمیم پذیری
make or buy decision
تصمیم به ساخت یاخرید
determinants
تصمیم گیرنده عاجز
verdict
تصمیم هیات منصفه
take a dicision
اتخاذ تصمیم کردن
verdicts
تصمیم هیات منصفه
take a decision
اتخاذ تصمیم کردن
determinant
تصمیم گیرنده عاجز
malice aforethought
سبق تصمیم سوء
orrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament
قدرت اتخاذ تصمیم
general verdict
تصمیم به وجه اطلاق
self determination
تصمیم پیش خود
sub judice
بدون تصمیم قضایی
determines
اتخاذ تصمیم کردن
determining
اتخاذ تصمیم کردن
It was a well - timed ( timely ) decision .
تصمیم بموقعی بود
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
swear off
<idiom>
تصمیم به ترک چیزی
ratio decidendi
مبنای اصلی تصمیم
decision making unit
واحد تصمیم گیرنده
decision support system
سیستم پشتیبانی تصمیم
determine
اتخاذ تصمیم کردن
without aforethought
بدون سبق تصمیم
his severity relaxed
از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
decidable
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
Soc
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
order in council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
premature decision
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
willpower
تصمیم جدی نیروی اراده
digamy
دو زن گیری دو شوهر گیری
It depends on your decison.
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
zero hour
<idiom>
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
She found it hard to make up her mind.
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
arranged marriage
ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
with the utmost rigour
با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
order of council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
drastic times call for drastic measures
<idiom>
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
compression molding process
فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
point voting system
سیستم رای گیری عددی سیستم رای گیری امتیازی
special verdict
رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
declinating station
ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
torsionmeter
وسیله اندازه گیری دور پروانه ناو وسیله اندازه گیری نیروی چرخش پروانه ناو
unresolved
تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
demur
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
moving iron instrument
دستگاه اندازه گیری اهن گردان دستگاه اندازه گیری اهن نرم گردان
resumption
از سر گیری
catch
بل گیری
luting
گل گیری
lutation
گل گیری
recaptures
پس گیری
exorcism
جن گیری
exorcisms
جن گیری
recaptured
پس گیری
recapture
پس گیری
recature
پس گیری
dewatering
اب گیری
scorification
کف گیری
bias
سو گیری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com